شهدای ایران shohadayeiran.com

سیدمرتضی را قبل از فیلم عروس دیدم. یکبار اتفاقی در مجمع هنرمندان مسلمان او را دیدم. در آن جلسه قرار بود هنرمندان انقلابی حرف‌هایشان را بگویند و کسانی که با هم مساله دارند آشتی کنند. حتی افرادی مانند محسن مخملباف و محمد نوری­‌زاد هم بودند.
به گزارش شهدای ایران، 20 فروردین سال 1372 در منطقه فکه خوزستان سید مرتضی آوینی بعد از چند سال مجاهدت در عرصه فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی بر اثر اصابت با یک مین به شهادت رسید. سیدمرتضی در طول حیات خود فیلم های مستندی چون شش روز در ترکمن صحرا، سیل خوزستان، خان گزیده‌ها، حقیقت، با دکتر جهاد در بشاگرد، هفت قصه از بلوچستان، با تیپ المهدی در محور رأس البیشه، روایت فتح، شهری در آسمان و... را ساخت. شهید آوینی در مدتی که سردبیر مجله سوره نیز بود، نقش به سزایی در ایجاد جریان فرهنگی انقلابی در میان جوانان داشت. این نقش با انتشار مقالات وی به صورت کتاب مانند یک روز خروشان هنوز نیز ادامه دارد و اثر به سزایی در شکل گیری نیروهای هنرمند انقلابی داشته است.

همین موضوعات باعث می‌شود تا همه ساله در سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی، شخصیت و خاطرات وی مورد گفتگو قرار بگیرد.در ادامه بخش ابتدایی گفتگوی 2 ساعته با بهروز افخمی منتشر می‌شود.

* نقطه آشنایی شما با سید مرتضی آوینی از کجا آغاز شد؟

آشنایی ما سال 59 آغاز شد. آن روزها در تلویزیون در بخش تدوین سازمان صداو سیما کار می­کردم. من با تخصص تدوین فیلم فارغ ­التحصیل شدم و در بخش تدوین فیلم کار می­‌کردم؛ هر کسی که به نوعی بچه مسلمان بود و کارگردانان آن زمان تلویزیون دوست نداشتند با آنها کار کنند، را پیش من می‌­فرستادند.

* چرا؟

چون من بچه مسلمان بودم و هر کسی که چهره‌اش به حزب­ اللهی­‌ها شبیه بود را پیش من می‌­فرستادند، یعنی برای من آفیش می­‌کردند. اولین فیلم­‌هایی که من برای سیدمرتضی آوینی مونتاژ کردم هنوز جنگ تحمیلی آغاز نشده بود. فکر ­کنم فیلم «خان گزیده­‌ها» بود. سریال 6 قسمتی که به موضوع جنگ خوانین فارس (خسروخان قشقایی و ناصرخان قشقایی) با رعیت­‌ها می‌پرداخت.

* جلسۀ اول که سیدمرتضی آوینی را دیدید، نسبت به او چه برداشتی داشتید؟

خیلی آدمِ صمیمی و دوست ­داشتنی­ بود و از همان ابتدا هم مشخص بود از مرکزِ روشنفکری تهران می­‌آید.

* از کجا مشخص بود؟

از حرفهای خودش. وقتی گفت فارغ ­التحصیل دانشکده هنرهای زیبا هست و معماری خوانده، فهمیدم. چون فضای دانشکده هنرهای زیبا را می­شناختم.

من فارغ ­التحصیل دانشکده صدا و سیما هستم که آن زمان مدرسه عالی تلویزیون و سینما بود ولی کلاس­های بعضی از اساتیدِ هنر و سینما را در دانشکده هنرهای زیبا به صورت مستمع ­آزاد شرکت می‌­کردم. به همین دلیل می­‌دانستم فضای آنجا چگونه است. هم فضا به شدت سیاسی و چپ بود و هم فضای روشنفکریِ به اصطلاح خیلی آوانگارد بود.

* تعجب نکردید یک آدمی از مهد روشنفکری اینگونه حزب اللهی بیرون آمده؟

خیلی تعجب نداشت. چون کسانی بودند که در جریانِ انقلاب، دیدگاه انقلابی پیدا کرده بودند. در همان سالهای 55 و 56، مخصوصاً از سال 56 به بعد که هویت اسلامی مشخص شد در انقلاب مسلط است، خیلی افراد تمایل پیدا کردند یا تمایل مذهبی داشتند از قبل، ولی آنها به خاطر اینکه با فضای روشنفکری آشنا بودند؛ رفتارشان، ادبیات­شان و حتی نوع صحبت کردن­شان کاملاً از بچه مسلمان­ها متفاوت بود. وقتی آوینی شروع به صحبت کرد و حتی برخی از شعرهایش را برایم خواند، متوجه شدم در همان جلسه اول یا دوم خیلی صمیمی است.

در عین حال خیلی هم پرشور و عزم راسخی داشت. یعنی وقتی تصمیم می­‌گرفت سیگار را ترک کند، همه سیگار را باید ترک می‌کردند. خیلی حالتِ انقلابی و پرشوری داشت، البته همۀ ما هم این حالت را داشتیم. نه تنها ما به عنوان بچه مسلمان­ها یا طرفداران انقلاب این حالت را داشتیم، طرفِ مقابل ما هم داشت. یعنی روشنفکرانِ مخالفِ حکومت اسلامی هم انقلابی شده بودند یعنی پرهیجان و پرشور بودند، شمشیر را از رو می­بستند و مردانه هم صحبت می­کردند. یعنی مانند امروز نبود که هیچ کس روراست نیست. روشنفکران ما هم روراست بودند یعنی اگر مخالف بودند، مخالفت­شان را روراست می­گفتند. اگر مثلاً حاضر نبودند با ما کار کنند یا همکاری کنند، روراست می­گفتند.

* پس بحث­های غیر فیلم و مستند هم داشتید؟

خیلی زیاد. حتی بحث­های سیاسی خیلی برقرار بود. تا سال 60 و 61 که مخالفین جمهوری اسلامی و به خصوصی سازمان مجاهدین خلق وارد فاز نظامی هنوز نشده بودند؛ کسانی‌که می­خواستند حکومتی غیر از حکومت جمهوری اسلامی درست شود یا از آن هواداری می­‌کردند خیلی جدی و صریح بحث می­کردند، دعوا می‌­کردند، بحث­های خیابانی خیلی برقرار بود. در ادارات و حتی تاکسی صحبت می­کردند و در روزنامه­‌ها هم برقرار بود.

* صحبت­هایی که آن زمان سیدمرتضی آوینی می­کرد براساس آن شور انقلابی بود یا براساس سوادی که پس ­زمینۀ آن بود؟

سیدمرتضی خیلی خیلی باسواد بود. آن روزها من 24 ساله بودم و مرتضی 34 ساله. آدمی بود که خیلی خوب خوانده بود، هم در زمینه هنر و هم فلسفه و ادیب بود. ادیب هم به معنای وسیعش، به این معنا که با فلسفه آشنا بود مثلاً فلسفۀ اشراق، فلسفه اسلامی البته به فلسفه غربی هم تمایل به آن بخشی داشت که به آن فلسفه آلمانی می­‌گوییم. هایدگر، هوسرل، پدیدارشناسی و... . آن فلسفه‌ای که در ایران به نام هانری کوربن خیلی شناخته شد. البته من نمی­دانم سیدمرتضی سرِ کلاس­های هانری کوربن می­رفت؛ هیچ وقت این را از او نپرسیدم! ولی حرفهایی که می‌زد از جنس حرفهای کوربن بود یعنی فلسفۀ اشراق. البته کوربن خودش اعتقاد داشت همۀ پدیدارشناسی ذیل فلسفۀ اشراق قرار می­گرفت. یعنی کوربن با وجود اینکه اولین مترجم هایدگر در زبان فرانسه است یعنی فرانسوی­ها هایدگر را از طریق کوربن می­شناختند اما بعداً کم و بیش به قول خودش از هایدگر عبور کرد، چیزی که پسندید و به آن پرداخت فلسفۀ اسلامی بود و از بین تمام شاخه­‌های فلسفه اسلامی، فلسفه اشراق را انتخاب کرد.

حرفها و مشرب سیدمرتضی نزدیک به کوربن بود اما من آن زمان در سن 24 سالگی هنوز مطمئن نبودم و نمی­دانستم که این حرفهایی که سیدمرتضی می­زند برای رفتن سرِ کلاس­های کوربن یا آشنایی با کوربن است یا نه، این را هیچ وقت نپرسیدم. یعنی من آن زمان خیلی علاقه و نزدیکی به این فلسفه نداشتم. من بیشتر سرِ کلاس­های دکتر سروش می­رفتم و به فلسفۀ تحلیلی علاقه داشتم. فلسفه­‌ای هم ذیلِ علم تجربی قرار می­گرفت و به این معنا اصلاً فلسفه نیست، مِتُدِ علم است.

* با سیدمرتضی آوینی در مورد فردید صحبت می­کردید؟

چرا صحبت می‌­کردیم ولی فکر نمی­‌کنم سیدمرتضی سر کلاس­های فردید رفته باشد. در ذهنم است یک جایی اشاره کرده باشد که فردید را ندیده است. البته فردید آن زمان کلاس­ها و کنفرانس­هایی داشت.

* باتوجه به اینکه کلاس‌های سروش می‌رفتید و او هم با فردید یک تقابل خیلی خاصی داشتند. یک مواجه نمودی داشت؟

هنوز آن زمان این تقابل خیلی جدی نشده بود که الان وجود دارد. البته الان دکتر سروش یک طوری صحبت می­کند که انگار همۀ اتفاقاتی که در این مملکت رخ داده است مقصرش فردید و شاگردان فردید است. اصلاً این تندی و عصبانیتی که اخیرا دکتر سروش پیدا کرده است آن زمان نداشت. نسبت به او خیلی انتقاداتی می­شد و حساسیت وجود داشت اما خود او اینقدر که الان عصبانی است، عصبانی نبود و البته فردید هم سخنرانی­‌ها و کنفرانس­‌های پرجمعیتی در دانشگاه تهران داشت اما فکر نمی­کنم سیدمرتضی آوینی در محفل­‌های فردید رفته باشد.

* چون سید مرتضی در کتاب «توسعه مبانی تمدن­ غرب» کاملاً تمدن غرب را زیر سوال می­‌برد و حتی در کتاب «رستاخیزجان»، برخی افراد این نوشته‌های شهید آوینی را برگرفته از سید احمد فردید می‌دانند. نظر شما در این زمینه چیست؟   

به نظرم این بازی­‌ها مانند فوتبال استقلال و پرسپولیس است. اصلاً این حرفها یعنی چه؟ مثلاً باشد یا نباشد! چه تغییری دارد؟ فکر کردن یک امری نیست که شما آن را تبدیل به یک برند بکنید. یعنی اینکه این برند را روی سیدمرتضی آوینی بزنیم تا معنایی پیدا بکند! معنایی ندارد!

حتی به نظرم خود سیدمرتضی هم نمی‌­تواند به تنهایی برند باشد. اگر بخواهیم درستش را بگوییم نباید بگویم بِرند، باید بگوییم سلبریتی شدن. سلبریتی شدن ذاتاً مبتذل است یعنی بدترین اتفاقی که می­تواند برای یک متفکر بیفتد این است که سلبریتی شود یا بدترین اتفاقی که برای یک هنرمند می­تواند بیفتد این است که سلبریتی شود. سلبریتی یک عالمِ پستی است و با یکسری هوادار سینه­ چاک ملازمت دارد که نام خودشان را فالوور می­‌گذارند و ادبیات خودش را دارد، یعنی ادبیاتِ مبتذلی سلبریتی­‌ها را همراهی می­‌کند و آنجا ممکن است یک نفر بگوید من طرفدار فلانی هستم یا مخالفِ فلانی هستم به خاطر اینکه او رفیقِ فلان کس است ولی در عالم تفکر یا هنر این حرفها معنا ندارد. یعنی چه یک نفر با یکی دوست بوده و تحت تاثیر افکار او باشد. خب باشد، افکار او چیست؟ کسانی که این حرفها را دربارۀ دکتر فردید می­گویند اصلاً بلافاصله کافیست از آنها بپرسید اصلاً دکتر فردید چه می­گوید؟ فوراً زبان­شان بند می­‌آید و مشخص است فردید را اصلاً نمی­‌شناسند. فقط نام فردید را به عنوان یک چماقِ کلامی به کار می­‌برند، برای اینکه فکر می­‌کنند فردید یک سلبریتی است، سیدمرتضی آوینی یک سلبریتی است و خودشان هم احتمالاً آرزو دارند سلبریتی شوند. درحالی که هر آدمی که در عالم تفکر و هنر، سرش به تنش می­‌ارزد، از سلبریتی شدن نفرت دارد.

* سیدمرتضی آن تصاویر را از خان­ گزیده‌­ها خودش را گرفته بود؟

بله.

* به نظر شما کارهایی که سیدمرتضی برای خان گزیده‌­ها برای شما آورد، مشخص بود آدمِ حرفه­ای است یا نه نواقص زیادی داشت؟

مرتضی با سینما ناآشنا نبود و در دانشگاه هنرهای زیبای درس خوانده بود. به همین دلیل کاملا حرفه‌­­ای بود. حرفه­‌ای به این معنا که می­دانست فیلم­سازی یعنی چه و چگونه باید یک فیلم را شکل داد. اما قصد نداشت فیلم براساس شیوه‌­های کلاسیکِ فیلم­سازی مستند یا داستانی روز دنیا بسازد، بلکه رفت که شیوۀ خودش را پیدا کند. این برای هر کسی است که هنرمند باشد یعنی بخواهد در زبان و بیانش مستقل باشد. به این معنا نه تنها او حرفه‌­ای نیست، من هم حرفه­‌ای نیستم. من هم هیچ وقت احساس نکردم که صنعتگرِ این کار هستم و می­‌خواهم از روی یک نظامِ صنعتی مشخص ­شده فیلم بسازم. کاری هم نداریم به این که این نظام صنعتیِ مشخص ­شده در سینمای ایران، هیچ وقت وقوع نکرده است و خود آن هم بی­‌ارزش نیست. یعنی کسانی که بخواهند در آن نظام کار کنند ممکن است فیلم‌­های باارزشی هم بسازنند. اما من هیچ وقت احساس حرفه­‌ای بودن به این معنا که هر سال یک فیلم بسازم و فیلم‌­هایم را براساس یک اصولِ مشخصِ صنعتی بسازم، نداشتم.

نعمت حقیقی که چندین فیلم با من کار کرده و فیلمبردار درخشان و کلاس بالای سینمای ایران به نظر می­آید، همیشه به من می­گفت که من هیچ وقت احساس حرفه­‌ای بودن پیدا نکردم، یعنی همیشه فیلمی را که دوست داشتم کار کردم و هر وقت هم تمام شده احساس کردم فیلمی را کار نمی­کنم مگر اینکه چیزی پیش بیاید که به آن علاقه داشته باشم. به این معنا از همان «خان گزیده‌­ها» مشخص بود سیدمرتضی دارد سعی می­کند فیلم­سازیِ خودش را پیدا کند، زبان خودش را پیدا کند که زبانی نزدیک به شعر بود و با نریشین تقویت می­شد و با زبانِ شاعرانه‌­ای که به صورت نریشن نوشته می­شد و خودش هم می‌­خواند تقویت می­شد. یعنی هنرمند بود، اگر بخواهیم لفظ حرفه‌­ای را به کار ببریم به این معنا که هنرمند نبوده، نه حرفه­‌ای نبود. اما اگر بخواهیم بگوییم نمی­‌دانست یا بی­‌تجربه بود، نه اینگونه نبود. فضای دانشکده هنرهای زیبا، فضایِ خیلی سینمایی بود. کلاس­‌هایی که ما می‌­رفتیم کلاس­های معماری نبود. ما کلاس­های شمیم بهار می­‌رفتیم که منتقد و فیلم ­شناس بود و همان زمان هم قرار بود خودش فیلم بسازد و خیلی آدم باسوادی بود. یا مثلاً کلاس­های بهرام بیضایی می­رفتیم مخصوصاً کلاس­هایی که در مورد سینما بود. فضای داستان­‌نویسی و فیلم­سازی و تئاتر در دانشکده هنرهای زیبا خیلی زیاد  و پرشور بود. مثلاً هوشنگ گلشیری می‌­آمد آنجا کنفرانس داشت یا مثلاً داستان­ نویسان دیگر و تئاتری‌­ها، حمید سمندریان آنجا کنفرانس داشت و درس می‌­داد.

* تدوین خان­ گزیده­‌ها چقدر طول کشید؟

فکر می­کنم دو سه هفته ­ای طول کشید.

* بعد از آن ارتباط شما با مرتضی آوینی زیاد شد؟

بله. بعد از تدوین خان گزیده‌ها، چون من کارمند سازمان بودم هر وقت کاری نداشتیم به بخش جهاد می‌رفتم. کنار مسجد طبقه دوم رستوران تلویزیون چند اتاق به آنها داده بودند و نام آن را جهاد گذاشته بودند. اینها در واقع کارمند تلویزیون نبودند، ما هم در قسمت تدوین زیاد کار نداشتیم چون اول انقلاب بود و هنوز فیلم­سازی راه نیفتاده بود، برنامه ­سازی­‌ها بیشتر برنامه­ سازی­‌های ویدیویی بود. ما که کارِ فیلم می­کردیم اغلب بیکار بودیم در نتیجه وقتی می­‌دیدیم آفیش و کار نداریم می­‌رفتیم پیش سیدمرتضی و به او کمک می‌­کردیم.

* چه کمکی می‌­کردید؟

بعد از آشنایی من با سیدمرتضی سریع جنگ شروع شد. فاصله آشنایی من با سیدمرتضی و آغاز جنگ، 3 الی 4 ماه بود. یعنی سیدمرتضی بهار سال 59 آمد تلویزیون و همان روز اول هم من را دید؛ بعد مهر ماه سال 59 که جنگ شروع شد من به آبادان رفتم تا آنجا را اداره کنم چون تعداد زیادی از کارمندان آنجا فرار کرده بودند.

* چه کسی در تهران به شما گفت به آبادان بروید؟

حسین حقیقی دانشجوی دانشگاه نفت آبادان بود. او به تهران آمد و مرا پیدا کرد، با یک پیغامی از محمدرضا معینی که تدوین­گر و دوست قدیمی من بود و در آبادان کار می­کرد. او برای من پیغام فرستاده بود که به آبادان بیا، کارمندها دارند فرار می­‌کنند و مرکز در حال تعطیلی است. من هم با یک کامیون پُر از فیلم­‌های غیرقابل پخش برای روحیه دادن به رزمندگان [می‌­خندد] آبادان رفتم.

* منظورتان فیلم فارسی است؟

فیلم فارسی نه. چون آرشیو تلویزیون فیلم فارسی نداشت مثلاً هِلن قهرمان تروا را بردیم. بیشتر فیلم­های غربی، هالیوودی، ایتالیایی و... را بردیم. چون رایت پخش آنها را هنوز داشتیم. یعنی سه بار رایت پخش آن را سه بار از آمریکا خریده بودند ولی یکبار پخش کرده بودند و انقلاب شده بود. من این فیلم‌ها را می­شناختم چون دورۀ دانشکده تمام فیلم­ها را از آرشیو بیرون آورده بودم و فیلم­هایی را که دوست داشتم را دیده بودم.

 قبل از اینکه با سیدمرتضی آوینی آشنا شوم، من حافظۀ و کامپیوتر آرشیو سازمان صداوسیما بودم. مثلا محمد تهامی‌نژاد که تاریخ سینمای ایران را نوشته، یکبار در صف رستوران ناهار ایستاده بودم، جلو آمد و گفت: فیلم خون حیوان برای کیست؟ گفتم: ژرژ فرانژو. تشکر کرد و رفت! من منبع اطلاعاتی بودم دربارۀ اینکه فلان فیلم برای کیست و غیره، همه می­‌آمدند از من می­‌پرسیدند.

به هر صورت زمانی که جنگ شروع شد و می­خواستم به آبادان برویم همۀ غیرقابل نمایش­ها را بارِ کامیون کردیم و رفتیم و با دو ماشین آهو و یک کامیون به همراه یک گروهی که حاضر بودند به آبادان بیایند و مرکز را اداره به سمت منطقه رفتیم. وقتی به اهواز رسیدیم، مسئولین گفتند آبادان محاصره شده است. ما باور نکردیم و رفتیم به سمت جاده اهواز - آبادان تا جایی که یک عده سرباز افتان و خیزان رسیدیم. آنها گفتند تانک روی جاده است و با تیربار شما را می­زنند. جلوتر که رفتیم، از دور تانک­ها را دیدیم. دور زدیم و از جادۀ شادگان وارد آبادان شدیم.جاده‌­ یک طرفه­ شده بود و مردم داشتند از آبادان خارج می‌شدند. روزها اول جنگ بود و واقعاً مردم ترسیده بودند. جاده یک طرفه بود و ما از شانه خاکی خودمان را به آبادان رساندیم. جاده بسته شده بود چون شهر زیر آتش توپ و خمپاره بود، مردم هم وحشت کرده بودند و چاره‌­ای هم نداشتند باید شهر را ترک می‌کردند. خیلی از آنها کارِ درستی هم می‌کردند، خانواده را داشتند می­بردند و خیلی از افراد بعداً تنهایی برگشتند.

در این شرایط مرکز بعد از 3، 4 روز به طور کلی از کار افتاد چون تانک­های عراقی فرستنده خسروآباد را زدند. من تا یک مدتی آنجا ماندم تا فیلم ساختم. اولین سریالِ جنگیِ تلویزیون را من ساختم به نام «ما ایستاده‌­ایم». پنج قسمت دربارۀ خرمشهر و آبادان بود.

در این شرایط سیدمرتضی آوینی و بعضی از دوستانش که حتی برخی از آنها فامیل سیدمرتضی بودند مانند سهیل نصیری به قصرشیرین رفتند. در آنجا گلوله توپ به ماشین‌شان اصابت می‌کند. یکی از عوامل آنها به نام آقای هاشمی اسیر شد که اخیراً کتاب «خاطرات خانه احیا» را نوشته است. مرتضی آوینی بعد از این ماجرا به تهران برگشت و شروع کرد به تدوین فیلم‌­هایی که خودش گرفته بود. زمانی که من برگشتم و سریال ما ایستاده­‌ایم را ساختم و به تلویزیون تحویل دادم، آنها هنوز در قصرشیرین بودند.

* از اینجا به بعد ساخت مستندهای شهید آوینی در مورد جنگ آغاز شد.

اولین مجموعۀ جنگی که سیدمرتضی ساخت نامش «حقیقت» بود. سهیل نصیری هم فیلمبرداری کرد که فکر کنم 15 قسمت بود. خیلی از این بخش‌ها ما در مونتاژ کمک می­کردیم. من، مهرزاد مینویی و محمدرضا معینی.

* هیچ وقت نامی از عوامل فیلم در تیتراژ آورده نشد. آقای آوینی این کار را نمی‌کرد یا آن زمان رسم بود که اسمی از شخصی برده نشود؟

رسم نبود. اصلاً خیلی زشت و بد بود که نام عوامل زده شود. چون فکر می­کردند این کار شهرت­‌طلبی است.

* آن زمان رسم بود که کسی نام عوامل را نیاورد؟

بله خیلی واضح بود. من خیلی از برنامه ها را ساختم که نام عوامل را نیاوردم.

*یعنی در همین سریال «ما ایستادیم» هم نام عوامل را نیاوردید؟

نه، حتی نام کارگردان. فکر می­کردیم یک روش و انقلاب جدیدی در فیلمسازی است و این روش کم­ کم تمام عالم را می­گیرد. آن روزها اصلاً برایمان باورکردنی نبود یک روزی برسد که در تلویزیون جمهوری اسلامی تبلیغات و آگهی نشان بدهند! اینکه یک چیزی را تبلیغ کند که مردم بیشتر مصرف کنند؟ آن زمان اعتقاد داشتیم هر چه کمتر مصرف کنیم، بهتر است.

* این روالی که اسم نگذاریم کم­ کم در دهه 60 کاملاً از بین می­رود. یعنی اسم می­زنند ولی روایت فتح هنوز هیچ نامی از عوامل نمی‌آورد؟

اصلاً دو نوع فیلم­سازی داشتیم. یک نوع فیلم­سازی گروه­‌های سیاسی و گروه­‌هایی که بچه‌­های انقلابی بودند نام نمی­‌گذارند. من یادم نمی­‌آید فیلمی از فیلم‌­های مستندِ انقلابی و برای بچه­ مسلمان‌­ها اسم زده باشند البته کسانی بودند که کارمند تلویزیون بودند و یک فیلم مستند جنگی می‌­ساختند، نام عوامل را می­زدند.

* در مورد کارهایی که شما می‌ساختید، آقای آوینی نظر می­داد؟

سال 62 که من مدیر گروه فیلم و سریال شبکه1 شدم مرتضی دائم با جهاد رفت و آمد داشت. فیلم و سریال تلویزیون آن زمان شبکه1 بود که به اندازۀ دو شبکۀ امروزی بودجه داشت. از 150 میلیون تومان بودجه، آن زمان 80 میلیون تومان آن سالیانه در گروه فیلم و سریال شبکه 1 خرج می­شد و 70 میلیون تومان آن بین 15 گروه دیگر تقسیم می­شد و درنتیجه حجم برنامه­ سازی ما خیلی زیاد بود. تمام برنامه­‌های خارجی که می­خریدیم، تمام فیلم­های مستند، همۀ مسابقات و سرگرمی زیر نظر گروه فیلم و سریال بود. سریال­های بزرگ مانند سربداران و کوچک جنگلی، هزار دستان و سلطان و شبان همه داشت اتفاق می‌­افتاد. منظورم این است که من دیگر فرصت سر خاراندن هم نداشتم.

* اینها با آمدن شما آغاز شد یا قبل از شما آغاز شده بود؟

قبل از ورود من آغاز شده بود. زمانی که من رفتم سربداران در جریان فیلمبرداری بود و ماه­های آخر فیلمبرداری آن بود. سریال سلطان و شبان به دلیل ایراداتی که به سناریوی آن گرفته بودند و یک عده در مورد داستان توهمی شده بودند ساخت آن متوقف شده بود و من دوباره آن راه انداختم. سریال ­هزار دستان متوقف شده بود و متوقف ماند. یعنی مدتی که من مدیر فیلم و سریال بودم نتوانستم هزار دستان را راه بیندازم. یک دلیلش هم این بود علی حاتمی هم بدش نمی­ آمد ساخت سریال متوقف بماند چون حوصله­‌اش سر رفته بود. سریال مانند ماراتن فیلم­سازی است و در عین حال هم متوجه شده بود سناریویی که روی آن کار می­کند برای قبل از انقلاب است و حتماً باید تغییر داده شود. در این میان هم دوست داشت فیلم سینمایی بسازد. بعد اینکه ساخت سریال متوقف شده بود، کمال ­الملک را ساخت. بنابراین خیلی خوشش نمی ­آمد کار هزاردستان را ادامه بدهد. دوست داشت که بهش ایراد بگیرند و مثلاً بهش تهمت بزنند که تو وابسته به رژیم سابق هستی و او هم آن میان فیلم سینمایی خودش را بسازد. فیلم‌های حاجی واشنگتن و کمال­ الملک در این مدت ساخته شد. در دو سالی که من بودم نتوانستم هزار دستان را راه بیندازم. چون خیلی حساسیت روی آن به وجود آمده بود و اتفاقاً بعد از تکمیل سریال به نظرم آمد انقلابی­‌ترین سریالِ گرانقیمت تلویزیون در آن زمان سریال هزاردستان بود که نشان می­داد علی حاتمی چقدر سیاسی است و نگاهش چقدر خوب بود.

* در مورد این سریال‌ها با آقای آوینی گپ و گفت داشتید؟

اصلاً من فرصتِ گپ زدن نداشتم.

*  پس این ارتباط در آن دوره کمرنگ شده بود؟

بله. سال 61 برای فیلمبرداری عملیات والفجر مقدماتی که البته آن زمان نامش مقدماتیِ والفجر بود به منطقه رفتم. منظورم این است که تا سال 62 که من مدیر فیلم و سریال شوم، برای خبر داوطلبانه فیلمبرداری می کردم چون حکمِ کارمندی من تدوین بود اما از بس رفته بودم در جهاد و خبر و این طرف و آن طرف داوطلبانه کار کرده بودم به من کار می­دادند. مثلاً بُستان تازه آزاد شده بود، گفتند بیا برویم منطقه و من هم دوربین اختصاصی خودم را داشتم، برمی­داشتم و می­رفتم. یعنی هم فیلمبردار شده بودم، هم تدوین­گر.

* تا چه زمانی مدیر گروه فیلم و سریال شبکه 1 بودید؟

تا سال 64 که به خاطر توقف سریال کوچک جنگلی مجبور شدم بروم جای ناصر تقوایی کارگردانی کنم.

* از اینجا به بعد.

دیگر سید مرتضی را نمی‌­دیدم. چون ما دیگر رشت بودیم و ماهی 4 روز هم به تهران می­‌آمدیم.

* می­شود گفت نقطۀ عطف دیدار فیلم عروس است؟

سیدمرتضی را قبل از فیلم عروس دیدم. یکبار اتفاقی در مجمع هنرمندان مسلمان او را دیدم. در آن جلسه قرار بود هنرمندان انقلابی حرف‌هایشان را بگویند و کسانی که با هم مساله دارند آشتی کنند. حتی افرادی مانند محسن مخملباف و محمد نوری­‌زاد هم بودند.

یادم هست در آن جلسه نوری زاد هجمه بدی علیه موسوی­ گرمارودی شروع کرد. به آقای گرمارودی می‌گفت چرا مشاور بنی­ صدر بودی؟ درحالی که آقای موسوی­ گرمارودی با اصرار امام مشاور بنی‌­صدر شده بود. خیلی نوری­زاد به صورت تهاجمی و برخورد بد و بی‌­تربیتی با او صحبت کرد. پشت میکروفون رفت و خطاب به گرمارودی حرف‌های بد و زشتی را به کار برد که باعث شد آقای گرمارودی حالت سکته پیدا کند. او هم بلند شد و شروع کرد به جواب دادن و شروع به لرزیدن کرد که ما می­‌ترسیدیم او سکته کند! فضای خیلی بدی بود.

مرتضی هم به آن جلسه آمد و یک گوشه‌­ای نشست. وقتی او را دیدم خیلی خوشحال شدم. چون من دیر به دیر او را می‌­دیدم هر وقت که می­‌دیدمش، می­ گفتم خدا را شکر شهید نشده است! بعد رفتم پیش او نشستم و سلام علیک و روبوسی کردم. اتفاقاً اولین چیزی که مرتضی آوینی گفت این بود که نمی­دانم چرا شهید نمی‌­شوم؟


*تسنیم
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار