شهدای ایران shohadayeiran.com

بزرگ ترین افتخار خانواده ما این بود که رهبر معظم انقلاب این توصیف زیبا را از پدرم (شهید املاکی) کردند. شهید املاکی هم وظیفه خودش را انجام داد. اگر شهید املاکی نبود به یقین شهید دیگری این کار را می کرد. من به عنوان پسر شهید خوشحالم و افتخار می کنم چنین ایثاری را پدرم انجام داده اند.
شهدای ایران: سلمان املاکی،فرزند شهید حسین املاکی است. او حالا 29 ساله است و یک سال و چند ماه بود که پدرشان حسین املاکی به شهادت رسیدند. به گفته خودش برخی وقت ها دوست داشت که پدر کنارش بود. از اینکه پدر چنین ایثاری کرده ولقب قهرمان را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرده است افتخار می کند. آنچه می خوانید گفت وگو یی است با وی.


این تصویر زیبای توست که سال ها با من سخن می گوید


پسر شهید املاکی بودن چه حسی دارد؟

خوب و هم سخت! معمولا نوع انتظارات فرق می کند. که انتظارات به حقی هم است. بعضی مواقع دوست داشتم پدر کنارم بودند. ولی در کل همه خانواده خوشحالیم که پدر چنین ایثاری را از خود به جای گذاشتند علاوه بر این رشادت های ایشان وصف ناپذیر است. بنا به گفته هم رزمان نیروها مریدش بودند. امیدوارم من هم بتوانم فرزند و سرباز خوبی باشم. بزرگ ترین افتخار خانواده ما این بود که رهبر معظم انقلاب این توصیف زیبا را از پدرم )شهید املاکی( کردند. شهید املاکی هم وظیفه خودش را انجام داد. اگر شهید املاکی نبود به یقین شهید دیگری این کار را می کرد. من به عنوان پسر شهید خوشحالم و افتخار می کنم چنین ایثاری را پدرم انجام داده اند.

ارتباط مردم با پسر شهید املاکی چگونه است؟

مردم همیشه لطف دارند. به ویژه هر وقت مراسمی می شود با حضور خود ما را شرمنده می کنند. این حضور شامل هم رزمان و مردم عادی می شود. به نظرم برخی خصوصیات و عملکردهای اشخاص به خصوص رزمنده ها که از خود گذشتگی هایشان زبانزد است موجب محبوبیت شده است. بیان خاطرات و وقایع نشانگر عظمت این بزرگواران در دوران دفاع مقدس بود. همه چنین شخصیت هایی را دوست دارند. به همین دلیل شما چهره های مختلفی را در مراسم مشاهده می کنید.

در مورد سفر رهبری کمی توضیح بدهید؟

حضرت آقا وقتی به گیلان تشریف آوردند، حدود ساعت ۹:۳۰ شب بود. با منزل تماس گرفته شد و اعلام کردند مهمان دارید. ساعت ۴ صبح بود که تلفن دوباره زنگ خورد و گفتند: مهمان تان در حال آمدن است. البته ما آن موقع هم بیدار بودیم. مقام معظم رهبری وقتی وارد خانه شدند، آیت الله احسان بخش و آیت الله گلپایگانی، رئیس دفترشان نیز همراه ایشان بودند.

وقتی ایشان را دیدید چه حسی داشتید؟

حقیقتش را بخواهید، برایم غیر منتظره بود. باورم نمی شد ایشان تشریف آورده باشند. ولی وقتی دیدم شان خیلی خوشحال شدم و حس خوبی داشتم.

از دیدار آن شب برایمان بگویید.

یکی از آن موارد این بود که حضرت آقا خیلی تأکید داشتند بر درس خواندن مان.

نصیحت های پدرانه ای داشتند، ایشان تقریباً یک ساعت و نیم تشریف داشتند. نماز را هم در خانه ما خواندند.

فردای همان روز بود که آقا در مصلای رشت، جمله معروفشان را در مورد شهید املاکی گفتند؟ وقتی شما آن جمله را شنیدید چه حسی داشتید؟

بله فردای آن روز بود، حس خوشحال کننده ای بود، اگر یادم باشد غروب، آن برنامه را دیدم و خیلی خوشحال شدم.



وظیفه سلمان؟

نباید کاری کنیم که دشمن را خوشحال کنیم، نباید امیدوارشان کنیم. البته همه مردم باید اینگونه رفتار کنند.

نصیحت سلمان برای هم سن و سال های خود چیست؟

من نمی توانم کسی را نصیحت کنم، ولی باز استناد می کنم به فرمایشات حضرت آقا، دربار ه درس و ورزش!

در تنهایی های عاشقانه

در لحظه لحظه حضور، آن دم که گروه گروه فرشتگان مقرب به پابوس بلندترین ارتفاع مظلومیت زیباترین ارادت خویش را هر صبح و شام بر استخوان های تکیده، آرامیده بر بانی بنوک به نمایش می گذارند، قشنگ ترین سا مها را برایت می فرستم. منم سلمان فرزندت که همه افتخارات من این است که بابایی چون تو دارم. بابایی که هیچ گاه ندیدمش. شاید در دیدگان کودکانه من در آن روزهای خردسالی، تابناکی بشارت آمیز آن چهره نورانی را دیده باشم و این تصویر زیبای توست که سال ها با من سخن می گوید. اینک حضور دمادم عشق تو است که جانم را بر تارک بلند هستی بر زبان می آورد. بابا نامت به ستیغ بلند کوه های بانی بنوک چه زیبا می درخشد و حماسه ایثارت نقل عاشقان بر پا پیشگان شب زنده داری است که به امید درک یک لحظه از حضورت دریا دریا می گریند تا راز بزرگ عاشقی ات را به چشم دل ببیند.


این تصویر زیبای توست که سال ها با من سخن می گوید


چشمان اشکبارم را بارانی تر از همیشه بر مزار خالی از حضورت رودخانه ای می کنم و با همه وجود فریاد می زنم ای کاش می آمدی ای کاش تو را می آوردند و بر شانه های اندوه شهر تا مشهد شهادت می رفت و خونابه اشک بار دیگری سرازیرمی شد از مردمک احساسم، پیکر گم گشته ات فانوس های نی مسوز را یادم می آورد. از دور دورها امید به رسیدنت و امید به پیدا کردنت را هنوز در دل خواهران همیشه گریانم زنده نگه می دارد. ای کاش می دیدمت و چهره دلربای مردانه ات را می بوسیدم تا از حضورت با تمام وجود سرشار شوم. سلام و درود بر کوه هایی که زیارتگاه فرشتگان است. سلام و درود بر زمینی که استخوانهای غریب تو را در روز قیامت برای نشان دادن سند مظلومیت یاران با وفای امام خمینی )ره( از خاک بر افلاک می آوردند تا در روز محشر روضه ای دیگر بخوانیم و تازه گریه هامان آغاز شود. بابای خوب و مهربان اولین بار نیست که می نویسم، هزاران نامه نوشتم اگر قابل دانستی نامه هایم را بخوان اگر قابل دانستی شفاعتی کن. اگر قابل دانستی به خوابم بیا. می خواهم همه مظلومیت تو را در خواب بوسه ای زنم، به امید دیدارت.



*ماهنامه شاهد یاران، شماره 149


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار