شهدای ایران shohadayeiran.com

با وجود آنکه آن بازی را با 10 نفر ادامه دادیم اما خوشبختانه بازی با تساوی یک بر یک به پایان رسید و چون تیم ما میهمان بود با تساوی2بر 1 به نفع تیم ایران بازی تمام شد. پسر صدام که از این موضوع عصبانی شده بودّغرغری کرد و گذاشت رفت.
شهدای ایران:علی فتح اللّه زاده که از سوی هواداران استقلال به شوالیه لقب گرفته است یکی از مدیران موفق فوتبال چند سال اخیر ایران است که در شهرستان خوی در استان آذربایجان غربی به دنیا آمد.
این چهره فوتبالی ایران جدای از خبرهای پیرامونش اعم از قراردادهای میلیاردی با بازیکنان و حاشیه های پرطمطراق در برنامه 90 و اردوها و داربی ها خلاصه بازار داغ فوتبالی گذشته ای از هم ایثارگری دارد. علی آقای فوتبالست ما این بار روی صندلی خاکی می نشیند و از حال و هوای روزهایی که در جبهه بوده و می گوید.
مدیرعامل استقلال خاطره ای از یکی از دوستانش به نام شهید میرزایی تعریف کرد و گفت: پس از شهادت غبطه آور شهید«روشن علی میرزایی» وقتی دفتر خاطراتش را ورق زدم،دیدم در جایی نوشته است؛خدایا با تو عهد میکنم دو سال نماز شب بخوانم در عوض،از درگاهت تقاضای شهادت دارم.وقتی تاریخ شهادت شهید را مقایسه می کنیم دقیقا همان روزی که دو سال تمام شده،ایشان شهید شده اند.
در ادامه میگوید:بعد از گایان دوره دبیرستان باید می رفتم سربازی، اما از آنجا که جنگ شروع شد داوطلبانه 8ماه زودتر به خدمت سربازی اعزام شدم.
از معدود سربازانی بودم که24 ماه سربازی ام را در جبهه گذراندام وبا وجود اینکه می توانستم مرخصی بگیرم جز 2 ماه آموزشی مابقی ماه ها را در جبهه گذراندم.
من متولد 1\1\1338 هستم.مخصوصا روز و ماه و سال تولدم را عنوان کردم چرا که تمام خاطرات سربازی و جبهه من از همین تاریخ تولدم آغاز می شود.
زمان اعزام به خدمت سربازی را اعلام کردندتا متولیدن 29اسفند 1337 از خدمت سربازی معاف و متولدین یکم فروردین 38 به بعد باید به خدمت اعزام شوند و این تازه آغاز ماجرا است.
تازه اعزام شده بودیم که گفتند چون جنگ است 6 ماه به خدمت سربازی اضافه شده است و همین که دوره آموزشی شد گفتند از امروز درجه گروهبانی به کسی داده نمی شود و همه سرباز صفر هستید.و جالب اینجا بود که بچه های اصفهان که یک هفته جلوتر از ما اعزام شده بودند گروهبان دو شدند و بچه های تبریز سرباز صفر!

وقتی علی فتح اللّه زاده توپچی بود
آن زمان ما در4 گروه و در سه سطح با موشک از پالایشگاهی در تبریز حفاظت می کردیم.من در سطح سوم با توپ های23 که برد چندانی نداشت وچسبیده به هدف بود از پالایشگاه حفاظت می کردم.یک روز وقتی پست را تحویل گرفتم،تحویل گرفتن پست همانا  و حمله هواپیمای دشمن هم همان.
یک دفعه متوجه شدم هواپیمای دشمن از دو موشکی که از پالایشگاه محافظت می کردند،عبور کرده و من دیگر فرصتی نداشتم که بپرسم این هواپیما خودی یا هواپیمای دشمن است. فقط گوشی را برداشتم و فریاد زدم هواپیمای دشمن آتش...آتش... در حالی که من اصلا اجازه دستور دادن نداشتم،ولی آنقدر هول شده بودم که دستور دادم و هواپیمای دشمن 220 درجه آتش و خودم هم شروع به شلیک به این هواپیما را کردم و این شلیک های ممتد من هواپیما را از مسیرش خارج کرد و این کار سبب شد درجه لیاقت دریافت کنم.
بعد از پایان 2سال خدمت سربازی به طور نامتنتوب به جبهه می رفتم. آخرین باری که به جبهه اعزام شدم سردبیر مجله جوانان روزنامه اطلاعات بودم. وقتی اما(ره)فرمان دادند که جبهه را خالی نگذارید،طاقت نیاوردم و به جبهه جنوب (دزفول) رفتم.
ای بار رفتنم به جبهه خیلی خاطره انگیز شد. سردار فضلی فرمانده لشکر ما (لشکر محمّد رسول اللّه) بود.فردا صبح قرار بود عملیات مرصاد انجام شود که همان شب مقام معظم رهبری به پایگاه ما آمدند رزمنده ها با دیدن ایشان روحیه گرفتند و خودشان را برای عملیات فردا آماده می کردند.
فردا صبح گفتند:یک نفر آر پی چی زن داوطلب میخواهیم.رفتم جلو و با اعتماد به نفس کامل گفتم من بهترین آرپی چی زن هستم در حالی که خیلی آر پی چی نزده بودم. و این آخرین باری بود که به جبهه رفتم و بعد از آن وارد کارهای فرهنگی و تئاتر شدم چرا که فکر می کردم انقلاب را با کارهای فرهنگی خوب میتوان ارائه داد.

وقتی علی بازیگر تئاتر شد
با وجود اینکه آن روز ها نگاه بدی به تئاتر وجود داشت؛ولی من این ریسک را انجام می دادم.حتی یادم هست از حضرت آیت اللّه خامنه ای سوال کردم بودجه ای که صرف تئاتر می شود اشکال ندارد که ایشان در جواب گفتند خیر،حتی لازم هم هست. این شد که کار تئاتر را به جد ادامه دادم. حدود 10 دوره مدیر اجرای تئاتر کشور بودم و بعد از آن یکی از دوستانم گفت که میخواهیم در عرصه ورزش تحولاتی ایجاد کنیم و به اصرار این دوستمان وارد عرصه ورزش شدم.

فرار از دست پسر صدام
در سال های جنگ برای یک مسابقه ای به بغداد رفته بودیم و طبق روال مرسوم مدیران باشگاه ها با در کنار هم می نشستند.پسر صدام هم رئیس فدراسیون عراق بود و من هم باید می رفتم و در کنار وی می نشستم.هر کاری کردم دیدم نمیتوانم این کار را انجام دهم  به خود میگفتم اگر چهار تا مادر شهید نگاهم کنند،چه جوابی دارم؟ بگویم به خاطرفوتبال رفتم کنار پسر صدام نشستم؟ این موضوع روی دلم سنگینی می کرد.خدا نجاتم داد.من اصلا عینکی نبودم. رفتم و در وسط جایگاه نشستم آمدند و گفتند نمی شود اینجا بنشینید و باید بروید بالا و در کنار پسر صدام بنشینید گفتم نمی توانم چون چشمانم ضعیف است در حالی که اصلا چشمانم ضعیف نبود و ادامه دادم؛فراموش کردم عینکم را با خود بیاورم از آنجا نمیتوانم بازی را ببینم از رئیس فدراسیون عذرخواهی کنید و بگویید حتما بعد از بازی به دیدنشان میروم. با وجود آنکه آن بازی را با 10 نفر ادامه دادیم اما خوشبختانه بازی با تساوی یک بر یک به پایان رسید و چون تیم ما میهمان بود با تساوی2بر 1 به نفع تیم ایران بازی تمام شد. پسر صدام که از این موضوع عصبانی شده بودّغرغری کرد و گذاشت رفت.
از پله ها که می رفتم بالا عراقی ها مدام لباس و دست مرا می کشیدند من هم مراقب بودم که برخوردی پیش نیاید که یک دفعه یک عراقی مرا به سمت خود کشید و متوجه شدم که پشت گردن مرا می بوسد آنجا بود که مردم عراقی خیلی با ما مشکلی ندارند.
بعد با بچه های تیم رفتیم دستی برایشان تکان دادیم و تعظیمی کردیم و بعد از این کار ما تماشاگران یک صدا گفتند:«درود بر خمینی»،«درود بر خمینی» آن هم در استادیوم ورزشی بغداد فیلم این صحنه وجود دارد. پلیس عراق سر در گم شده بود.فرمانده نیروی انتظامی عراقی با لگد به سینه ام کوبید. آقای پور محمدی وزیر اطلاعات سابق آن زمان رفت که این فرمانده را بزند دستش را گرفتم و گفتم این کار رانکنید مردمش را ببینید چه کار میکنند این فرمانده امشب اعدامی است.
پلیس عراق اصلا باور نمی کرد.عراق با ایران در جنگ است و مردمش درود می فرستند بر امام خمینی(ره). خلاصه بعد از چهار دقیقه تازه پلیس عراق متوجه موضوع شد  وبا باتوم افتاد به جان مردم و از ورزشگاه بیرونشان کرد.
فتح اللّه زاده در پایان گفت:بر ما این وظیفه تا آخر عمرمان تازگی دارد که باید راه شهدای ایران را زنده نگه داریم  و سلوک واخلاق و اخلاص تک تک آنها را سرمشق زندگی مان کنیم.


*ماهنامه شهدای اسلام 




نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار