شهدای ایران shohadayeiran.com

صبر خانم شاطری فقط مربوط به 31 سال پرستاری از یک جانبازِ 70 درصد نیست. می گویم: «در این سال ها کنایه هم شنیده اید؟» و چه فراوان شنیده است!
به گزارش  شهدای ایران ، دو روز قبل، میلاد حضرت زینب(س) را بهانه کردیم تا پای صحبت های یکی از آیات صبر بنشینیم و دوزانوی ادب بزنیم در برابر خانواده ای که جانِ عزیزشان را در راه اسلام و وطن به مخاطره انداختند. شرح دیدار با خانواده آسمانی شاهجویی را در سطوری که در پی می آید گرد آورده ایم...

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم/ ننگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم

اشاره یکم: نخستین حلقه آشنایی

هنوز یکسال از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که امام(ره) فرمان تشکیل بسیج را صادر کرد. همه شهرهای کشور به تکاپو افتادند تا فرمان امام(ره) را اجرا کنند. سمنان هم از این قاعده مستثنی نبود و اولین هسته های بسیج در این شهر هم شکل گرفتند. مادرِ خانه می گوید:«آن روزها حاج آقا مسئول بسیج برادران بودند و من مسئول بسیج خواهران.» و این، نخستین حلقه آشنایی است! البته مادرِ خانه تأکید می کند:«فکرش را هم نمی کردیم که این آشنایی به ازدواج ختم شود!»



اشاره دوم: وقتی منافقینِ محلات، فرار را بر قرار ترجیح دادند

«کلاس اسلحه شناسی داشتم.» حاج غلامعلی این را که می گوید گریزی می زند به حال و هوای آن روزها:«این کلاس در مساجد برگزار می شد. ما از این مسجد به آن مسجد می رفتیم و تدریس می کردیم. من و حاج خانم پیش از ازدواج همکار بودیم. یادم هست یکبار به محلات رفته بودیم. محلات در آن زمان، منطقه منافق خیزی بود. به حاج خانم گفتم بروید و از مسجد اسلحه ها را بیاورید. حاج خانم که اسلحه ها را آورد گفت چند منافق جلوی در مسجد ایستاده اند و ایجاد مزاحمت می کنند. من رفتم و جلوی منافقین گلنگدن را کشیدم! دو تا پا داشتند و دو تا هم قرض گرفتند و فرار کردند.» حاج خانم چیزی نمی گوید اما قاعدتا آن روز این روحیه یک جوانِ انقلابی عملگرا را تحسین کرده است!

اشاره سوم: دعای قبل از خواستگاری!

«از خدا خواسته بودم که کسی در زندگی همراهم باشد که بتوانم با کمک او فعالیت های انقلابی ام را بهتر از قبل ادامه بدهم.» این دعای مادرِ خانه است. غلامعلی که به خواستگاری آمد، سپاهی بود. تحقیق هم که کردند همه از خوبی هایش گفته بودند. و اینگونه بود که زندگی مشترکشان در شهریور 60 آغاز شد.

اشاره چهارم: چه سالم برگردد و چه مجروح شود، خدا را شکر می کنم

هنوز یک ماه از ازدواجشان نگذشته بود که به جبهه رفت. کمبود ابزارهای ارتباطی به شایعات دامن میزد. شایعه شده بود که غلامعلی شهید شده است:«هرروز که از سرِ کار برمی گشتم همسایه ها را میدیدم که جلوی در ایستاده اند و جویای احوال غلامعلی هستند. من می گفتم غلامعلی چه سالم برگردد، چه مجروح یا شهید شود، خدا را شکر می کنم. اگر شهید شود خوشا به حالش! این راهی است که او پیش از ازدواج با من انتخاب کرده است.»



اشاره پنجم: این بار افقی برمی گردم!

«بعد از شهادت برادر من و دامادمان، هربار که به جبهه می رفت می گفت: این بار دیگر نوبت من است، عمودی می روم و افقی برمی گردم! این حرف ها برایم غریبه نبود. رابط خانواده رزمندگان بودم و می دانستم مجروحیت و شهادت یعنی چه... ما می دانستیم که احتمال شهادت یا مجروحیت رزمندگان کم نیست... انتظارِ هر خبری را داشتیم...» خانم شاطری این جملات را می گوید تا تأکید کند که صبر خانواده شهدا و جانبازان، پیش از شهادت و جانبازی عزیزانشان آغاز میشد...

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم/ ننگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم


اشاره ششم: تا شهید نشود راضی نمی شوم!

باید امانتی را به دست مادرِ یکی از رزمندگان در روستای سرکویر می رساندند. الله اکبرِ اذان ظهر بود که به روستا رسیدند. مادر در خانه نبود. گفتند سرِ زمین است، می آید! صبر کردند. پیرزنی خمیده پشت، پشته ای هیزم به دوش گرفته بود و از دور می آمد.بسیجی ها را که دید، هول نکرد که مبادا خبر شهادت پسرش را آورده باشند! گفت:«من به خدا گفته ام، تا احمدم شهید نشود، راضی نمی شوم!» خانم شاطری می گوید من صبر را از آن مادرِ روستایی می آموختم...

اشاره هفتم: مأموریت ترکش

برای سرکشی به خط رفته می روند. از ماشین که پیاده می شوند، دشمن آن ها را رصد می کند. خمپاره ای در کنارشان منفجر می شود. یک ترکش مأمور می شود تا در سرِ غلامعلی مأوا بگیرد. چفیه را دور سرش می بندد و پشت فرمان می نشیند. به بیمارستان آبادان که می رسد، همانجا در ماشین بیهوش می شود و به کما می رود. به برادرش اطلاع می دهند که حال غلامعلی خوب نیست...

اشاره هشتم: مشخصات پرواز را از کجا می دانی؟

برادر رزمنده غلامعلی به برادر دیگرشان در تهران خبر می دهد که او را با کدام پرواز به تهران می آورند. آن سال ها، فعالیت منافقین به اوج رسیده بود. برادر که به فرودگاه می رود و مشخصات پرواز را می دهد، به او شک می کنند که مشخصات پرواز را از کجا می دانی؟! حتی نزدیک بوده که او را بازداشت کنند! بالاخره هواپیما به زمین می نشیند. مجروحان را بیمارستان می برند و غلامعلی در میان این مجروحان است.

اشاره نهم: خبری شده؟

به خانه پدر همسر می رفت که در راه، یکی از دوستان جلوی راهش را گرفت که:«می آیی به تهران برویم؟» غلامعلی نبود و طبعا پاسخش منفی بود. بعدا فهمید که دوستش این سوال را برای آن پرسیده که بفهمد او از ماجرا خبر دارد یا نه... چند باری هم از سپاه به خانه پدر غلامعلی آمده بودند. تا رسید از پدر همسرش پرسید:«عموجان! خبری شده؟» پدر، مکثی کرد و گفت:«غلام مجروح شده، حالش هم خوب نیست.»

اشاره دهم: یک خوابِ آرام

«ده دوازده نفری بلیت قطار گرفتیم و رفتیم بیمارستان شهدای تجریش تهران. صبح بود که رسیدیم اما تا بعدازظهر امکان ملاقات نداشتیم. بالاخره بعدازظهر او را از پشت شیشه اتاق بستری دیدم. انگار آرام خوابیده بود. با دیدنش آرامش خاصی به من دست داد. دلم آرام بود و می دانستم که او از دنیا نخواهد رفت.» این روایت اولین ملاقات خانم شاطری با همسری است که حالا «جانباز» شده است.



اشاره یازدهم: قصه شفا گرفتن غلامعلی

«54 روز از در کما بودنش می گذشت. به بیمارستان که رفتم برگه بی نامی را دیدم که از افت علایم حیاتی یک بیمار حکایت می کرد. از پرستار پرسیدم: این برگه بیمار ماست؟ تأیید نکرد اما می دانستم که هست. چراغ امیدمان رو به خاموشی می رفت. تصمیم گرفتیم بگوییم تا در دعای کمیل مهدیه تهران برای غلامعلی دعا کنند. نام غلامعلی را به مسئول انتظامات دادیم. فرازهای آخر دعای کمیل بود. قاری دعا، جریان شفا پیدا کردن یک بیمار سرطانی را نقل می کرد و مردم منقلب شده بودند. موقع دعا که رسید نام غلامعلی را هم آوردند. شعله ناله های مردم به آسمان می رسید. در این بین، همسرِ برادر غلامعلی به من گفت: ناراحت نباش! غلام خوب می شود! دلیلش را که پرسیدم گفت: در خواب دیدم که سیدی، دست روی سر غلامعلی کشیده و او هم بلند شده و قرآن خوانده است. در اولین ملاقات با غلامعلی پس از آن دعای کمیل، وقتی ملافه را از روی او کشیدم، دیدم دستش را تکان می دهد. پرستار را خبر کردیم. دست غلامعلی را توی دستش گرفته بود و به او می گفت دستم را فشار بده! غلامعلی هم آرام دست پرستار را فشار میداد. او شفا گرفته و علایم حیاتی اش بهبود پیدا کرده بود.»

اشاره دوازدهم: بازگشت غلامعلی به زندگیِ دنیا

او را به بخش منتقل کرده بودند اما یک روز که برای ملاقاتش رفتم دیدم تختش خالی است. دلم ریخت. حالش بد شده بود و سحر دوباره او را به بخش مراقبت های ویژه برده بودند. من اما امیدوار بودم. مردم سمنان برای غلامعلی بسیار دعا می کردند. حاج آقا سیادتی 40 روز برای او امن یجیب می خواند. حال غلامعلی رو به بهبود می گذاشت. سه ماه و نیم از مجروحیتش گذشته بود که به هوش آمد. میخواست حرف بزند اما نمی توانست. تنِ صدایش آنقدر پایین بود که برای شنیدن آن اصوات نامفهوم باید گوشت را جلوی دهانش می بردی و باز هم متوجه نمیشدی اما مهم این بود که غلامعلی برگشته است.

اشاره سیزدهم: هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

وقتی از خانم شاطری می پرسم اولین جملات حاج غلامعلی را بعد از به هوش آمدن به خاطر دارد یا نه؟ می گوید: اولین بار، کاغذ و قلم به دستش دادم تا بگوید چه می خواهد. نمی توانست حرف بزند. نوشت:«هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله...»

اشاره چهاردهم: سوال های آزاردهنده یا پلی برای تبلیغ؟

آن اوایل که هنوز ماشین نداشتند، بسیار پیش می آمد که مردم در خیابان از دلیلِ حال غیرطبیعی حاج غلامعلی بپرسند. طبیعی هم بود، آن ها نمی دانستند که غلامعلی مجروح جنگ است. مادرِ خانه اما بدون آن که از این سوال های بعضا آزاردهنده، آزرده خاطر شود، از این سوال ها پلی می ساخت برای تبلیغ! خانم شاطری می گوید خدا غلامعلی را برای همین ها نگه داشته است؛ برای انتقالِ پیام انقلاب و دفاع مقدس...


اشاره پانزدهم: اشک ها و لبخندها

می پرسم در این سال ها دعوا هم کرده اید؟ مادرِ خانه پاسخ می دهد:«آن اوایل که دست و پای حاج آقا تازه کمی حرکت می کرد، باید ایشان را به فیزیوتراپی می بردیم. پیش می آمد که عصبانی میشد و میگفت اصلا نمیخواهم خوب شوم! آن روزها خیلی عصبانی میشد! دعوایمان می کرد و حتی گاهی ناخواسته فحشمان میداد اما این ها برای ما شیرین بود. این حداکثر دعوای ما بود! من صبر می کردم تا آرام شود. حتی وقتی به دلیل اثرات مجروحیت بی دلیل می خندید، من هم همراه با ایشان می خندیدم تا احساسِ تنهایی و خجالت نکند...»

اشاره شانزدهم: امان از شلوار زردها و شلوار سبزها!

صبر خانم شاطری فقط مربوط به 31 سال پرستاری از یک جانبازِ 70 درصد نیست. می گویم:«در این سال ها کنایه هم شنیده اید؟» فراوان شنیده است! می گوید:«کنایه ها از همان آغاز پیروزی انقلاب شروع شد! آن روزها اکثر اقلام ضروری کوپنی بود. خیلی می شنیدیم که کسانی بگویند هرچه هست برای شلوار زردها و شلوار سبزهاست! یعنی بسیجی ها و پاسدارها!» حالا هم از سهمیه و امتیازات ویژه حرف می زنند:«موقعی که شبانه درس می خواندم خیلی از این کنایه ها می شنیدم که به خانواده شهدا و جانبازان نمره می دهند!! درباره امتیازات هم، حاج آقا همیشه می گوید اگر تمام این اتاق پر از طلا باشد، برای منی که نمی توانم از آن استفاده کنم چه ارزشی دارد؟» کنایه ها خللی در اراده این آیت صبر ایجاد نمی کنند... بی اختیار به یاد این بیت حامد عسکری می افتم: داغ داریم نه داغی بر آن اخم کنیم/ ننگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم...

اشاره هفدهم: هرجا به حرف ولی فقیه گوش نکردیم ضرر کردیم

با وجود همه این دشواری ها، وقتی از انتظاراتش از مسئولان می پرسم، سریع می رود سراغ مسائل جاری کشور! می گوید انتظار داریم که مسئولان پشتیبان ولایت فقیه باشند. تأکید می کند که هرجا از ولی فقیه عقب افتادیم یا جلو زدیم ضرر کردیم؛ نمونه اش همین برجام! زحمت تربیت تنهایی بچه ها، زحمت سال های پرستاری از مادر و همسری که پاره ی جان و نیمه جانشان را برای وطن و اسلام دادند و طعنه ها و کنایه ها، هیچیک برای خانم شاطری آنقدرها سخت نبوده است. این را وقتی می فهمم که از او میخواهم آرزو کند. فکر می کنید آرزوی یک همسر جانباز چیست؟

«دیدار با حضرت آقا و زندگی در سایه حکومت امام زمان(عج)»
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار