شهدای ایران shohadayeiran.com

روزی که رضاخان یقه این پیر خسته را گرفت و او را با خشم به کنج دیوار کشید و فریاد زد، «سید! آخر تو از جان من چه می خواهی؟»، مرحوم مدرس بی آنکه ذره ای ترس به دل راه بدهد، با لهجه شیرین اصفهانی جواب داد، «می خواهم که تو نباشی! »...
شهدای ایران:روزی که رضاخان یقه این پیر خسته را گرفت و او را با خشم به کنج دیوار کشید و فریاد زد، «سید! آخر تو از جان من چه می خواهی؟»، مرحوم مدرس بی آنکه ذره ای ترس به دل راه بدهد، با لهجه شیرین اصفهانی جواب داد، «می خواهم که تو نباشی! »...


روایت چند خاطره ناب از آیت الله شهید

1- مدرس نخستین کسی است که تأسیس دارالترجمه را مطرح می کند و می گوید راه اندازی دارالترجمه، وظیفه وزارت معارف است. تا ما اداره دارالترجمه درست نکنیم و تمام کتب و علوم روز را که جوان های ما به آنها نیاز دارند، ترجمه نکنیم، توسعه پیدا نمی کنیم. نگاهش نسبت به احزاب، روابط خارجی و موضوعات مختلف به همین شکل است. جمله جالبی را در مورد روابط خارجی از مدرس نقل می کنم .او می گوید، «میزان استقلال یک مملکت به تعداد درهایی است که به بیرون از مملکت خود باز می کند.» و لذا می بینیم که به اعتقاد او برای اینکه استقلال یک مملکت را بگیرند ،یکی یکی درها به روی او می بندند. (در گفت وشنود با امیر حقیقت،ص88 )

2- آیت الله طالقانی بر مزار مصدق به ارتباط پدرش با شهید مدرس می گوید « چه خاطراتی من از مرحوم مدرس دارم که با پدرم روابطی داشت. نامه هائی که از تبعیدگاه به طور محرمانه می فرستاد به وسیله کاغذ سیگار که آن وقت، معمول بود. از وضع خودش شکایت می کرد و درد دل هایش و راه و روش های خود را به بعضی از علما و مراجع دینی می فرستاد که، «من در تبعیدگاه هستم و می میرم، ولی شما این راه را ادامه بدهید.» (در گفت وشنود با سید محمد حسین میرقاسمی، ص91 )

3- نقل شده است که هنگامی که حاج میرزا حسن رشدیه به خدمت مدرس رسید به اوگفت: «من در زمان مشروطه برای اختلافی که در بین بود و مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری در حضرت عبدالعظیم متحصن بوند، برای اینکه به خدمت ایشان بروم یا نروم، استخاره کردم که این آیه آمد « بفضل الله و برحمة » بنابراین به خدمت ایشان رفتم. به ایشان گفتم دست از تحصن ومخالفت با مشروطه وعنوان مشروطه مشروعه دست بردارید والا کشتار خواهد شد. و ایشان پس از مذاکره موافقت کردند حالا هم ازحضرتعالی می خواهم که موافقت فرمایید تا سردار سپه رئیس جمهور شود و جنابعالی،رئیس الوزرا و هشت نفر از علما را برای وزارت خود انتخاب فرمایید و به این کشمکش خاتمه دهید.»آن بزرگوار پس خاتمه کلام برخاستند و با لهجه اصفهانی فرمودند: « اگر هشت نفر مثل خودم سراغ داشتم که دنبال صنار(صددیناری) نباشند،قبول میکردم؛ ولی می ترسم اگر این پیشنهاد را بپذیرم و از علما،دولتی تشکیل بدهم ،آنها فریفته ی مقام و منصب و حب دنیا شوند وموجب دلسردی مردم از روحانیون بشود و مردم از تقلید ماها دست بردارند و بنابراین من به راه خودم ادامه می دهم.» و رشدیه با نا امیدی بیرون رفت. (مرحوم آیت الله سید مرتضی پسندیده، ص6 )

4- بین مرحوم لنکرانی و مرحوم مدرس بحثی پیش می آید و مرحوم لنکرانی می پرسد که، «شما چطور به وثوق الدوله اعتماد کردید؟» مرحوم مدرس می گوید، «او قسم خورد که خیانت نکند.» آقای لنکرانی به داستان شیطان با حضرت آدم و حوا(ع) در بهشت اشاره میکند که شیطان برای آنها قسم خورد که من خیرخواه شما هستم و سپس با مکر و تزویز آن دو را از بهشت حق بیرون راند. بحث درباره وثوق الدوله و انتقاد از اعتماد مدرس به وی به طول می انجامد که ناگهان مدرس فریاد می زند، «چه می گویی؟! چرا دائماً به گذشته برمی گردی؟ ایران از دست رفت، باید به فکر مملکت بود.گذشته ها گذشته؛ الان را باید دریافت و علاج نمود.» مرحوم لنکرانی می گفت: مدرس سخت منقلب شد و ما همدیگر را تنگ در آغوش گرفتیم و مدرس با صدای بلند شروع به گریستن کرد و من هم به گریه افتادم. (در گفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی(منذر)،ص31 شاهد یاران)

5- شاهزاده فرمانفرما به وسیله یکی از محارم خود پیغام می دهدکه به آقای مدرس بگویند این قدر پا روی دم من نگذارد. وقتی این پیغام به مدرس می رسد، می گوید، «به شاهزاده بگویید مدرس گفت، من هرجا پا بگذارم دم حضرت والاست. مرا در این امر تقصیری نیست.» (در گفت وشنود دکتر محمد حسین مدرسی«خواهرزاده شهید مدرس»،ص51 )

6- ارباب کیخسرو در گزارش مالی به دوره های دوم تا ششم مجلس اشاره می کند که حقوق مدرس را به دلیل آنکه دریافت نمی کرده، بین باغبان و امور خیریه و حقوق کارگران مجلس تقسیم کرده است. مدرس به هیچ وجه به ثروت و قدرت توجهی نداشت و یک وظیفه الهی برای خودش قائل بود و به آن عمل می کرد و برایش فرقی نداشت که حاکمیت با قاجارها باشد یا با رضاخان و پیوسته می گفت که اگر همه دنیا جمع شوند و حرفی را بزنند که خلاف عقیده من باشد ، من به عقیده خود پای خواهم فشرد. (در گفت وشنود با محمد مدرسی،ص71 )

7- در نجف هنگامی که قحطی آب شد، مدرس به خرابه های بابل می رود، چون کلاس های درس عملاً تعطیل شده بودند . مدرس می گوید بعد از سفری که به خرابه های بابل داشتم، در برگشت متوجه شدم که باید قطعاً درباره تاریخ مطالعاتی را انجام بدهم و برای این کار برنامه گذاشتم و مطالعاتم را شروع کردم .مشکل موقعی شروع می شود که او می خواهد کتاب تاریخ پلوتارک را بخواند و از آن ترجمه عربی پیدا نمی کند. در نهایت به این نتیجه می رسد که برای یک ارباب هندی کار کند و ما به ازای دستمزدش، او این کتاب را برایش بخواند و ترجمه کند. این قالب شکستن ها را در تما م زندگی مدرس مشاهده می کنیم. (در گفت وشنود با مجید نوید، ص73 )

8- مدرس مردی بسیار سختکوش و پیگیر بود. مأیوس نمی شد و دست از مقاومت نمی کشید. حتی پیروزی رضا شاه هم او را مرعوب نکرد و پیوسته به شکل علنی اعلام می کرد که با حکومت او از اساس مخالف است. روزی که رضاخان یقه این پیر خسته را گرفت و او را با خشم به کنج دیوار کشید و فریاد زد، «سید! آخر تو از جان من چه می خواهی؟»، مرحوم مدرس بی آنکه ذره ای ترس به دل راه بدهد، با لهجه شیرین اصفهانی جواب داد، «می خواهم که تو نباشی! » (در گفت وشنود با تهمینه مهربانی، ص96 )

9- من در کنار مدرس بودم که دو نفر آمدند که یکی از آنها فرنگی بود. پس از لحظه ای، مردی که مترجم بود،گفت: «ایشان یکی از مأمورین عالی رتبه سفارت انگلیسند. چکی تقدیم می دارند، برای اینکه هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت:«چک براتی است که بانک می گیرد و مبلغی که در آن قید شده می پردازد.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر بری مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.» بعد از ترجمه این سخنان، فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت، «ایشان می گویند شما می خواهید در دنیا حیثیت ما را نابود کنید.» مدرس خندید و گفت، «به ایشان بگویید، از نابودی چیزی که ندارید نترسید.» (در گفت وشنود با دکتر محمد حسین مدرسی، ص51 )

10- مرحوم مدرس پس از اینکه تحصیلات مقدماتی را در اصفهان انجام دادند، به عتبات رفتند و درجه اجتهادشان را در نجف از مرحوم «حاج میرزا حسن شیرازی» که از بزرگترین فقها و مراجع تقلید وقت بودند؛ گرفتند و به اصفهان آمدند. مرحوم مدرس در اصفهان کارهای بسیاری انجام داده است که یکی از مهمترین آنها جلوگیری از تخریب ابنیه و آثار باستانی صفویه توسط ظل السلطان است. مرحوم مدرس به اتفاق مرحوم«حاج آقا ملای اصفهانی» قیام کرد و پس از اینکه ظل السلطان چند بنا را تخریب کرد، با قاطعیت مانع تخریب بقیه ابنیه شد. (در گفت وشنود با سیدحسین مکی، ص18 )



*شاهد یاران
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار