شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۵۵۶۴
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۵
غروب که شد یاد مادر، حسین افتادم، او از من جواب می خواست. خیلی برایم دشوار بود خبر پیدا شدن استخوان های متلاشی شده ، حسین را به او بدم.
سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ شهید سید حسن علم الهدی در سال 1377 متولد شد. از 6 سالگي به فراگيري قرآن پرداخت. وي بسيار اهل مطالعه بود. در دبيرستان با تشکيل انجمن اسلامي و سخنراني فعاليتهايي خود را آغاز نمود.

از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکيل سازمان موحدين بود، اين سازمان با هدف مبارزه مسلحانه براي سست کردن بنيانهاي رژيم منفور پهلوي، به دور از تئوريهاي گروهها و سازمانهايي که مبناي علمي آنها از تئوريهاي مارکسيستي نشات مي‌گرفت، برنامه‌هاي خود را در تحقق بخشيدن فرامين حضرت امام (ره) تنظيم نمود و حرکتي نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي عضو اولين شوراي تشکيل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خويش را صرف امور فرهنگي مي‌نمود.

از اوايل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهي بسيجيان اعزامي از سراسر کشور به جبهه‌هاي نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزي يعني هويزه را براي خود انتخاب کرد و براي تشکيل سپاه پاسداران و سازماندهي عشاير عازم اين منطقه شد.

او و جمعي از دانشجويان پيرو خط امام در حماسه هويزه (16 دي ماه 1359) به درياي تانک‌هاي دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حمله‌ور شدند.

حسين پس از شهادت همرزمانش با فرياد الله اکبر، آخرين گلوله‌هاي باقيمانده آرپي‌جي را به سوي دشمن شليک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره، چون مولايش امام حسين (ع) به شهادت رسيد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
اما در این میان این بزرگوار جز شهدای تفحص شده؛ قرار گرفت درفسمت پایانی خاطره ای از  تفحص این شهید و شرح جزییات آن به روایت سردار یونس شریفی همرزم وی در کتاب گزارش به خک هویزه  است.

وقتی وارد هویزه شدم ، آنجا را نشناختم! دشمن در طول یکسال و چند ماهی که آنجا را به اشغال خود در آورده بود ، هویزه را به تلی از خاک تبدیل کرده بود .

من بلافاصله به جایی که علم الهدی در آنجا به شهادت رسیده بود رفتم . عراقی ها آثاری از گورهای دسته جمعی گذاشته بودند که میشد با همین رد پا دنبال  اجساد واقعه شهدای شانزدهم دی ماه 1359 گشت .

حدود یک یا دو سال از این ماجرا می گذشت در این مدت سید علی علم الهدی چیزی به من گفته بود که آرام و قرار را از من گرفته بود و نمیتوانستم آن را هضم کنم. او از قول مادرش جمله ای را نقل کرد که دلم را به آتش کشید .

مادرش گفته بود : چرا آقای شریفی نمی رود و اجساد فرزندان ما را پیدا نمی کند . اگر او نرود ، من خانواده شهدا را جمع میکنم و به منطقه می آورم .


روز اول که رفتیم ، تل خاکی را پیدا کردیم که تکه چوبی روی آن نصب کرده بودند . با لودر خاک ها را پس زدیم و حدود 80 جسد بچه ها به دست آمد در این میان خبری از سید حسین علم الهدی نبود.

قرار شد مزار یادبود شهدای هویزه همان جا ساخته شود  . متاسفانه اجسادی که از زیر خاک بیرون آوردند بدون آنکه شناسایی کنند دفن کردند .

هر تل خاک ، گودال  یا چاهی را که دیدیم مورد بازرسی قرار دادیم  و با لودر آن را زیر و رو کردیم .

کمی که گشتیم اولین جسد را پیدا کردیم . متاسفانه نتوانسیتم او را شناسایی کنیم . زیرا فقط چند تکه استخوان به دست ما رسید . آن موقع هنوز پلاک های آلومینیومی شناسایی رایج نشده بود و رزمندگان ما از این چیز ها نداشتند.

تعدادی جسد به دستمان رسید . من در میان آن ها دنبال گمشده خودم می گشتم . بالاخره به میدانی که آرپی جی زن ها  در آن روز آنجا حماسه آفریده بودند رسیدیم . ضربان قلبم تند می زد و دلم گواهی می داد به زودی فرمانده مان را پیدا می کنم. به لودر چی گفتم : اینجا را آهسته تر بیل بزن!

کمی آن طرف تر چشمم به تل خاکی خورد . احساس عجیبی به من دست داد .

در لحظاتی که لودر داشت بیل میزد یاد 45 روزی که با حسین بودم افتادم . چقدر با قرآن مانوس بود . او قرآن را اغلب زیر فانسقه اش می گذاشت و درهر لحظه که فرصتی به دست می آورد چند آیه از آن را می خواند . نماز شب های حسین برایم خوشایند بود . یاد آن صبح هایی افتادم که آنقدر پشت سر او می دویدیم که نفسمان بند می آمد . او درهنگام ورزش به ما درس اخلاق میداد و برای ما از قصه های تاریخی و دینی و از سیره نبوی می گفت .

در همین فکرها بود که تکه زمینی ، نظرم را جلب کرد ، گفتم : اینجا را بیل بزن.

راننده لودر تا بیل را در زمین فرو کرد ناگهان لباس فرم حسین مشخص شد . حسین روز عملیات تنها پاسداری بود که لباس فرم پوشیده بود . قلبم داشت از دهانم در می آمد. خیالم راحت شد لااقل جسدی از حسین باقی مانده است! به راننده گفتم : برو عقب.

خاک ها را با دست کنار زدم . فانسقه خاکی دور کمر شهید مشخص شد . با کمال تعجب دیدم  آن قران همیشگی که همراه سید حسین بود ، زیر خاک است . قرآنی با امضای امام خمینی و آیت الله خامنه ای. روی سینه حسین هنوز عکس کوچک امام و آرم سپاه نشسته بود.

خاک را کنار زدم . اما دیدم بر خلاف اجساد دیگر که استخوان هایشان سالم بود. جمجمه حسین خرد شده !! تمام استخوان های تنش متلاشی شده بود!! وقتی این صحنه را دیدم نا خود آگاه یاد صحنه کربلا افتادم و اسب هایی که جنازه شهدا را زیر پا له کرده بودند!!

با کمال تعجب دیدم آرپی جی حسین زیر بدنش له شده! همان جا بود که فهمیدم اخباری که از هویزه شنیده بودم صحت دارد! معلوم شد تانک ها با شنی های خود از روی جسد علم الهدی رد شده و استخوان هایش را خرد کرده بودند! گریه امانم نمی داد ، دلم میخواست با تک تک سلول های بدنم مظلومیت این شهدا را فریاد بزنم. چند ساعتی بالای سر استخوان های خرد شده حسین نشستم و درد و دل کردم . حسین در این دنیا خاکی نمی گنجید. حیف بود به مرگ طبیعی برود باید شهید می شد!

کمی آن طرف تر جسد غفار درویشی را هم پیدا کردم. کمی آن طرف تر جسدی پیدا کردم که برگه ای همراهش بود، معلوم شد فرخ سلحشور است. نمی شناختمش، از کسانی بود که چند روز قبل از عملیات به منطقه آمده بوده . آن طرف تر جسد برادری به نام غدیران پیدا شد که از بچه های اهواز بود  و بلاخره جسد سعید جلالی را یافتم . که از بچه های مسجد جزایری اهواز بود.

غروب که شد یاد مادر، حسین افتادم، او از من جواب می خواست.  خیلی برایم دشوار بود خبر پیدا شدن استخوان های متلاشی شده ، حسین را به او بدم.

به اهواز رفتم . در حیاط خانه ی شهید علم الهدی را زدم . حاج خانم در رو به رویم باز کرد . نمی توانستم حرف بزنم . فقط قرآن زیر فانسقه ی سید حسین  را بیرون آوردم و نشان مادرش دادم . فهمید حسین به شهادت رسیده ، میدانستند هر جا آن قران باشد سید حسین هم همان جاست.

مادر علم الهدی آمد و کنارم نشست و گفت:

می دانستم که حسینم شهید شده اما به من گفتند او اسیر شده است. حسین کسی نبود که بگذارد زنده به دست دشمن اسیر شود.

آن شب حسین ، حسین هر شب نبود ، برایم مسجل بود فردا شهید خواهد شد . از ما برای غسل شهادت آب گرم خواست . به او گفتم:

آقا سید ! خدا خیرت دهد، تو هم توی این هیر و ویر برای غسل کردن وقت گیر آوردی؟

علم الهدی گفت هر طور شده آب پیدا کنید تا غسل کنم.

گفتم مگر می خواهی به ملاقات کسی بروی که به غسل نیازی داری؟

علم الهدی با لحن آرامی به من گقت : بله می خواهم به ملاقات کسی بروم.

من هم حسابی پرت! گفتم کجا تو فرماندهی، کجا می خوای بری!

سید حسین تبسم کرد و گفت: می خواهم به ملاقات خدا بروم.

انتشار یافته: ۱۴
غیر قابل انتشار: ۰
تالی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
0
0
یاد و خاطره این شهید بزرگوار گرامی باد و درود به روان پاک همه شهیدان گمنام
رحمان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
0
0
این استخوان ها گواه از چیست ؟
گمنام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
0
0
در جای جای خاک کشورمان که معطر به خون شهدا و استخوا های بی نشان زیر خاک و اجساد مطهریی که بی پلاک مدفونند خدایا به روح این شهداء قسم که شفاعت کنند ما را در آن آن دنیا
هاله
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۰۰ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۳
0
0
خاکها گواهی می دهند که این شهدا چه عشق بازی ها کرده اند و امروز جز چند تکه استخوان و یادی از آنها باقی نمانده است
کیامرز
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۸
0
0
براستی حق حسین علم الهدی کشته شدن در میدان معرکه بود اومرد بود مرد .
بابک
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۳۶ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۰
0
0
درود و صلوات بر روح پرفتوح شهید گرانقدر علم الهدی
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۲
0
0
سلام به همه دوستان پیشنهاد میکنم کتاب سفر سرخ که حوشته نصرت الله محمود زاده همرزم شهید میباشد مطالعه کنید شاید آنجا بفهمید راز آن بدن خرد شده زیر تانک را
احمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۰ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۲
0
0
سفر سرخ واقعا کتاب خوبیست من در یادمان شهدای هویزه با این کتاب آشنا شدم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۹ - ۱۳۹۷/۰۹/۰۵
0
0
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
اشهادتی از جنس شهادت محمد حسین و زندگی ای از جنس زندگی محمد حسین
عاقلانه انتخاب کردن و عاشقانه شهید شدن...
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۹ - ۱۳۹۷/۰۹/۰۵
0
0
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
اشهادتی از جنس شهادت محمد حسین و زندگی ای از جنس زندگی محمد حسین
عاقلانه انتخاب کردن و عاشقانه شهید شدن...
بنده خدا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۴۳ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۷
0
0
سلام شهدای هویزه دو بار امدم هویزه ولی هر بار که میام مش خدا کنه بازم قسمت بشه بیام شفاعت مار هم پیش مادرت بکنید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۳۲ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۶
0
0
عاقلانه انتخاب کردن وعاشقانه شهید شدن ...
شهید سید محمد حسین علم الهدی.مرا با زندگی واقعی آشنا کرد .نحوه زندگی امروزم را مدیون این شهیدم .توصیه میکنم کتاب سفر سرخ را بخوانید تا بیشتر با این شهید آشنا شوید .یاد شهدا را گرامی بداریم .
گمنام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۳۴ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۶
0
0
عاقلانه انتخاب کردن وعاشقانه شهید شدن ...
شهید سید محمد حسین علم الهدی.مرا با زندگی واقعی آشنا کرد .نحوه زندگی امروزم را مدیون این شهیدم .توصیه میکنم کتاب سفر سرخ را بخوانید تا بیشتر با این شهید آشنا شوید .یاد شهدا را گرامی بداریم .
گمنام
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۳۵ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۶
0
0
عاقلانه انتخاب کردن وعاشقانه شهید شدن ...
شهید سید محمد حسین علم الهدی.مرا با زندگی واقعی آشنا کرد .نحوه زندگی امروزم را مدیون این شهیدم .توصیه میکنم کتاب سفر سرخ را بخوانید تا بیشتر با این شهید آشنا شوید .یاد شهدا را گرامی بداریم .
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار