شهدای ایران shohadayeiran.com

حاج حمزه وقتي خودش مي‌خواست به جبهه برود در اثر کهولت سن، بيماري‌ها و دردهاي متعددي داشت. زانويش درد مي‌کرد و معده اش ناراحت بود. به او مي‌گفتند که شما چهار فرزندتان را در راه خدا داده ايد، خواهش مي‌کنيم که ديگر شما نرويد. او در پاسخ مي‌گفت که من مي‌روم تا موجب روحيه گرفتن ديگر رزمندگان شوم، به هر حال هر کس مي‌بايست به وظيفه خودش عمل کند. سيد حمزه همزمان با عمليات کربلاي 5 عازم منطقه شد و به شهادت رسيد.
شهدای ایران:شبانگاهان گرد و غباري برخاسته بود که مانع ديد ما مي‌گشت و همين سبب بود تا دلتنگ گرديم از آزموني که شهيدان مي‌کردند صبر و شکيبايي ما را. نيمه‌هاي شب که فرا مي‌رسيد، همه آن گرد و غبار فرو مي‌نشست و دل آرام مي‌شديم به يمن انفاس خوش و معطر «آقاسيد حمزه» و تو گويي گمشده‌اي عزيز را جسته و يافته و دريافته بوديم...

ياد‌كرد‌ى ازخانواده سادات شهيدسیدحمزه،داود،کاظم،کریم و ابوالقاسم سجاديان

کشش و جذبه غريبي دعوتمان مي‌کرد به تماشاي دستهاي خسته و صبور و شريف راوي فتح خون؛ سيد مرتضي، در گاه و بيگاه نوشتن از «آقاسيد حمزه». اما چونان هميشه ناخوانده دانستيم همه معاني مقدسي را که قلم سيد مرتضي زماني با واژگان عاشورايي خويش ثبت و ضبط کرده بود. مثل هميشه ؛ خلوت گزيدگان را چه حاجت به تماشا؟! چه نياز به خواندن کلمات «گنجينه آسماني» و چه نياز به تماشاي روايت فتح، وقتي سيد مرتضي خود ميهماني از ضيافت اين شبهاي پرشکوه مي‌شود هماره و صوت نازنين کلامش در زمين و آسمان مي‌پيچد به زيبايي و حُسن تمام؟!...
کشش و جذبه غريب را اعتنا نکرديم و چشم در چشم و نفس به نفس ميزبان خويش مجلاي مفهوم «آقاسيد» شديم در ضيافت‌الشهدائي دگر!

سيد حمزه

پدر
پدر کشاورز بود و در يکي از روستاهاي رودهن به نام «جورد» زندگي مي‌کرد. حاصل ازدواجش پنج پسر و دو دختر بود. مدرسه نرفته بود ولي سواد مکتبخانه‌اي داشت و به همين دليل قرآن را به خوبي قرائت مي‌کرد و به احکام مسلط بود. روي حلال و حرام خيلي تأکيد داشت. آدمي باصفا و با خدا بود. تمام اطرافيانش را به معروف امر مي‌کرد و از منکر انتباه مي‌داد...

انس با قرآن
از همان کودکي، فرزندانش را به جلسات قرآن کريم و مجالس مدح و مراثي اهل بيت عليهم‌السلام مي‌برد. هر روزه بعد از نماز صبح اهالي روستا دور هم جمع مي‌شدند و قرآن مي‌خواندند. به همين شکلي که امروز به‌نام مجالس انس با قرآن رايج است. در زمان حيات آيت‌الله بروجردي پدر مقلد ايشان بود و پس از ايشان به امام رجوع کرد و در آن اختناق و بحبوحه آن درگيري‌ها و فضاي ويژه امنيتي و پليسي، رساله ايشان را نگهداري و مطالعه مي‌کرد. او ارتباط خوبي با علماي قم داشت و همواره پس از سفر به قم و حضور در محضر بزرگان اطلاعات و اخبار روز را براي اهالي روستا مي‌آورد.
موذن متهجد
حاج سيد حمزه اذان‌گو و اهل مناجات و نماز شب بود. در آن زمان رساله امام و کتابها و اعلاميه ايشان در منزلش بود و در انتشار کتابها و اعلاميه‌هاي امام روح الله تلاش مي‌کرد. در اوايل صبح هر روز فرزندانش را دور خود جمع مي‌کرد و قرآن تلاوت کرده و مسائل شرعي رامطرح مي‌کردند...

همه‌تان برويد
مادر شهيدان، يعني همسر حاج حمزه که حيلمه‌خاتون نام دارد، هم بانويي بزرگوار و متدين بود و هيچ‌گاه مانع رفتن همسر و فرزندانش براي رفتن به جبهه نمي‌شد و همواره مي‌گفت: همه تان برويد ؛ چرا که اسلام براي پايداري به خون و جان شما نيازمند است. هيچ‌وقت نمي‌گفت به جبهه نرويد بلکه مي‌گفت: شيري که خورديد حلالتان باشد و مراقب خودتان باشيد.

اين ساعت مقدس
وقتي که دشمنان حدود ۲۰۰-۳۰۰ نفر را به شهادت رساندند، همه برادران سجاديان به روستايشان رفته بودند. بعد از اقامه نماز جماعت (نماز مغرب) به امامت پدرشان حاج حمزه، بين نماز مغرب و عشاء، پدر رو به فرزندان کرد و گفت: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم، ما زمان شاه سرباز نداديم و نبايد هم مي‌داديم ولي الان زماني است که بايد سرباز بدهيم و شماها بايستي دوره ببينيد و خودتان را براي رفتن به جبهه و پيروزي و حفظ انقلاب آماده کنيد. بعد از اينکه اين جملات را به فرزندانش گفت، با حالتي خاص ادامه داد: خدايا! من اين ساعت مقدس را شاهد مي‌گيرم که تا آن اندازه که در فهمم بود، من امر خدا را به فرزندانم امر کردم و آنها را از نهي خداوند، نهي کردم.

دو رکعت شکرانه
پدر بعد از این که چهار فرزندش به شهادت رسيدند و هر دفعه که خبر شهادت هر يک از فرزندانش را به او مي‌دادند بسيار آرام و مطمئن به شکرگزاري خدواند مي‌پرداخت. زماني که اولين شهداي خانواده، سيد داوود و سيد کاظم در عمليات بيت المقدس به شهادت رسيدند پيکر مطهر سيد داوود را نياورده بودند و تنها بدن مطهر سيد کاظم را به خانواده اش تحويل دادند و خانواده‌اش نيز عکس سيدکاظم را بالاي در خانه زده بودند. در آن زمان حاج حمزه، مشهد بود و همين که از مشهد برگشت و عکس فرزندش آقا سيد کاظم را ديد به محض ورود به خانه، دو رکعت نماز شکرانه به جا آورد و گفت که خدايا اين فرزند را که به راه تو تقديم نمودم از من بپذير.

دردهاي متعدد
حاج حمزه وقتي خودش مي‌خواست به جبهه برود در اثر کهولت سن، بيماري‌ها و دردهاي متعددي داشت. زانويش درد مي‌کرد و معده اش ناراحت بود. به او مي‌گفتند که شما چهار فرزندتان را در راه خدا داده ايد، خواهش مي‌کنيم که ديگر شما نرويد.

او در پاسخ مي‌گفت که من مي‌روم تا موجب روحيه گرفتن ديگر رزمندگان شوم، به هر حال هر کس مي‌بايست به وظيفه خودش عمل کند. سيد حمزه همزمان با عمليات کربلاي ۵ عازم منطقه شد و به شهادت رسيد.

پير اذان‌گو
حاج حمزه مکبر مسجد هم بود و اذان زيبايي مي‌گفت. يکي از همرزمانش مي‌گفت وقتي آقا سيد حمزه با تعدادي از همرزمان به شهادت رسيدند، به دلايلي که در اثر شرايط جنگ و موقعيت منطقه شکل گرفته بود نتوانستند متوجه شوند که آنها در کدام منطقه به شهادت رسيدند ؛ اما پس از چندي متوجه نواي دلنشين صداي اذاني شدند که آنها را به سمت خود مي‌خواند. رد صدا را گرفتند و به محلي رسيدند که پيکر مطهر شهداي بزرگوار در آنجا قرار داشت. با حيرت تمام متوجه شدند که اين صداي پير اذان‌گوي گردان «حاج سيد حمزه سجاديان» بود که آنها را به آن منطقه راهنمايي کرد، با اينکه مشخص بود مدتي از زمان شهادت او گذشته است...

صاحب اين عکس
پس از شهادت سيد حمزه در چهلمين روز از عروج آسماني‌اش، فرزندش سيدجعفر در راه برگشت به منزل به چند خارجي برخورد و چند تا از پوسترهاي پدرش را که در داخل ماشين بود، به آنها داد که يکي از آنها با دست اشاره کرد که صاحب اين عکس را در خبرگزاري‌هاي غربي و در کشورهايي چون آلمان و.. نشان داده و گفته‌اند که وي از پدران شهيدي است که چندين شهيد در دوران جنگ تحميلي عراق عليه ايران داده است؛ که او هم تاييد کرد که بله ايشان پدر بنده هستند و باعث افتخار بنده و تمام ايرانيان مي‌باشند...

کبريت احمر
وصيتنامه سيد حمزه عجب وصيتنامه‌اي است! سيد حمزه عجب شاگرد و حواري پاکباخته و صديقي است امام روح‌الله را. بايد بخواني تا معناي کلامم را بداني... اما نه صرفاً خواندن، بلکه بايد خوب بخواني. با همه وجودت و با تمام قلبت بخواني. با وضو بخواني و با طهارت فکر اين وصيتنامه عالي‌المضامين را، تا ببيني چگونه کيمياگري کرده و مس وجودت را طلاي ناب مي‌کند!

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه ارْجِعِي إِلَي رَبِّکِ رَاضِيَه مَرْضِيَّه فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي. اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام، امروز به حضور پروردگارت باز آي که تو خشنود و او راضي از تو است. باز آي و در صف بندگان خاص من درآي و با خشنودي در بهشت من داخل شو.

معبودا! پاک پروردگارا، چه زيباست جلوه جمالت و چه باشکوه است نمايشگاه جلالت. در حيرتم اي خداوند که اين منم که افتخار جنگيدن و شهيد شدن در راه تو در اين زمان نصيبم گشته است! آيا اين منم که توفيق نظاره بر فروغ تابناک ملکوتي تو را دريافته ام؟

آري اي رب اعلاي من، اين منم ولي نه آن من که روزگار بس طولاني مرا از دامان مهر و محبت گرفته و از بيابان بي‌سر و ته و سراب آب نماي زندگي حيواني رهايم ساخته بود. اين همان من مشتاق به ديدار شکوه و جلال و جمال توست که معناي زندگي حقيقي را براي من آشنا ساخت و چه آشنايي شيرين و روح افزا، در اين لحظات که شعاع خورشيد کمال اعلا بر همه سطوح روحم تابيدن گرفته و جز نور و جهان نوراني چيز ديگري نمي‌بينم و نمي‌فهمم.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان، با درود و سلام بر مهدي موعود بقيه‌الله اعظم آخرين برج ولايت و آخرين سلسله ختم امامت و آخرين اميد امت و برگزار کننده عدل و عدالت، منجي عالم بشريت و نايب بر حقش امام خميني، اين قلب تپنده امت و خورشيد تابنده عصرمان و درود بر رزمندگان جان بر کف و ايثارگر و با سلام به شهداي اسلام از صدر اسلام تا کربلاي امام حسين عليه‌السلام و از کربلاي امام حسين عليه‌السلام تا کربلاهاي غرب و جنوب ايران و از کربلاهاي ايران تا کربلا‌هاي هفت‌تير حزب جمهوري اسلامي دکتر بهشتي و ۷۲ تن از يارانش و با سلام بر امت شهيد پرور و حزب‌الله و ياران روح‌الله.

سپاس خداي را که بر ما منت گذاشت و چنين نعمت بزرگي را نصيب و ما را از ظلمت به نور هدايت کرد تا بتوانيم چنين تحول عظيمي را نه تنها در کشور خود بلکه در جهان بوجود آوريم و اين بزرگترين افتخار است که فرماندهي لشکريانمان را حضرت مهدي ارواحنا له الفداء به عهده دارد.

الحمدلله که توفيق الهي شامل حالم شد و در زمان امامت و ولايت نايب بر حق امام زمان عجل‌الله‌فرجه، خميني بت‌شکن در جنگ سپاه اسلام با سپاه کفر تحت فرماندهي مولا امام زمان عجل‌الله فرجه با آگاهي تمام راه حق و حقيقت را انتخاب و به اين نعمت عظماي شهادت که سعادت دو جهان در آن نهفته است رسيديم.

آري شهادت، شهادت همچون ميوه‌اي است که نمي‌توان آن را کال از درخت چيد و شهيد آگاه است و براي وصول به اين آگاهي بايد سرمايه‌گذاري عظيم کرد، بايد خدا و قرآن را شناخت و با پوست و گوشت آن را لمس نمود و يا به عبارت ديگر از مرحله ايمان به جهاد گذشته تا به مرز شهادت برسد و شهادت را آن زمان شيرين‌تر احساس خواهم نمود که پيروزي اسلام بر کفر تمام شده جلوه نمايد و کفر و مزدوران کفر و قابيليان قرن بيستم به لجنزار تاريخ فرستاده شوند.

برادران و خواهران جَوَرد (روستايي در منطقه لواسانات) ما سال‌ها آرزو مي‌کرديم کاش در کربلا بوديم تا به «هل من ناصر ينصرني» سرور شهيدان امام حسين عليه‌السلام لبيک بگوييم و به ياري او برمي‌خاستيم. حال و زمان نايب امام زمان ارواحنا الفداه بياييد حسين زمان را ياري کنيم و به نداي او لبيک بگوييم و برادرها در جبهه‌ها حسين وار و خواهرها در پشت جبهه‌ها زينب وار محکم و استوار دين اسلام را ياري کنيد و از شما مي‌خواهم در همه حال گوش به فرمان امام باشيد و انقلاب را با جان و دل پاسداري کنيد و هميشه براي اماممان دعا کنيد و دعايتان اين باشد خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار و از شما مي‌خواهم که تقواپيشه کنيد و خود را بسازيد و مستمندان ر ا ياري و يتيمان را نوازش کنيد. بيشتر با خداي خود راز و نياز کنيد و نگذاريد که در نوجواني و جواني قلب رئوف و پاکتان با مال حرام و سخن زشت آلوده شود.

سيدکاظم

بايد به جبهه برگردم
برايش يک دختر متدين انتخاب کردند و پس از مراجعت وي از جبهه خواستند ترتيب ازدواج او را بدهند ؛ اما سيد کاظم گفت که ما عمليات گسترده اي را در پيش داريم و بايد به جبهه برگردم. اگر در اين عمليات شهيد شدم که خواسته ام به اجابت رسيده و اگر لياقت شهيد شدن نداشتم، پس از عمليات ازدواج مي‌کنم.

با آرامش در پنهاني
اين‌گونه بود که بيقراري و شيدايي سيد کاظم را امان ماندن و نرفتن نداد و او رفت و با برادرش سيد داوود در يک روز به شهادت رسيد و بدنش را درست پس از شهادتش براي خانواده اش آورند و سه برادر ديگرشان نيز تا مدتها مفقودالاثر بودند. سيد داوود و سيد کاظم هر دو در يک روز و در سال ۶۱ به شهادت رسيدند اما خبر شهادت تنها يک برادر را به پدرشان دادند. او پس از شهادت فرزندانش از طرفي خوشحال بود که آنها در راه حق به شهادت رسيدند و از طرف ديگر دلتنگ فرزندانش بود و با آرامش و در پنهاني اشک مي‌ريخت...

گمنام
سيد کاظم هم وصيت کرده بود که من دوست ندارم پس از شهادتم برايم سنگ قبر بگذاريد؛ چرا که آرزويم اين است که «گمنام» باشم و با آنها که بي‌هيچ نام و نشاني از اين دنيا رخت بر مي‌بندند هم طريق شوم.

سيدکريم

جوان باتقوا
سيدکريم حدود ۱۵ سال سن داشت که خود را آماده رفتن به جبهه‌هاي دفاع مقدس کرد. او بسيار جوان معتقد، باتقوا و با اخلاق و شجاعي بود. در زمان طاغوت که دانش‌آموزان موظف بودند به عکس شاه تعظيم کنند و بعد وارد کلاس شوند، سيدکريم کيفش را پرتاب کرده بود و عکس روي زمين واژگون شده بود. او معتقد بود که شاه و اعقاب او رهبران ديني ما نيستند و نبايد به آنها تعظيم کرد. چون سن او به سن قانوني نرسيده بود در شناسنامه‌اش دست برد تا بتواند از اين طريق به جبهه‌ها اعزام شود!

چريک گمنام
سيد کريم که کوچکتر بود، حدود ۱۷ - ۱۸ سال بيشتر نداشت و نزديک به شش ماه در جبهه به طور گمنام فعاليت مي‌كرد. پس از شهادت سيد کاظم و سيد داود، پدرشان به فرزندش امر کرد که برود ببيند سيد کريم کجاست. او نيز رفت به سمت گيلان غرب و از آنجا هم به گردان مربوطه اش و از فرمانده اش پرسيد که آقا سيد کريم کجاست؟ فرمانده گفت: شما يک برادر گمنام داري و من يک چريک گمنام. ايشان الان ۷-۸ ماه است که در خاک عراق با حزب الدعوه همکاري مي‌کند!

فقط يک ني
بعد از شهادت سيد داود و سيد کاظم، سيد کريم به مرخصي آمد در حالي که از شهادت برادرانش خبر نداشت. پس از ۲۰ روز بيماري سختي که بر او عارض شده بود، از او پرسيدند که اين مدت کجا بوده و چه مي‌کرده؟ توضيح داد که براي انهدام يکي از پل‌هاي متحرک عراق به آنجا رفته بودند که محاصره شدند و نزديک به هشت ساعت در زير آب يکي از نهرهاي کردستان عراق مخفي شدند و تنها با استفاده از فقط يک ني هواي لازم براي تنفس را استنشاق مي‌کردند...

صبور باشيد
سيد کريم وصيت کرد که پدر و مادر عزيز من با اجازه شما به مدرسه خودسازي رفتم. پدر و مادر گرامي مبادا که در هنگام نبودن من در خانه ايجاد ناراحتي کنيد، ‌صبور باشيد و امام و تمام رزمندگان را دعا کنيد. مبادا به خاطر از دست دادن من بر کسي منتي بگذاريد و از انقلاب انتظار داشته باشيد.

به خدا دوستت دارم
اي پدر و مادر عزيزم! مي‌دانم که من براي شما پسر خوبي نبودم. اميدوارم که مرا ببخشيد و تو اي مادر به خدا دوستت دارم. واقعا قهرمانيد. با اينکه دو تا از پسرهاي جوانتان شهيد شده‌اند جوان ديگري را به جبهه فرستاديد...

سيدقاسم

مکانيک درستکار
سيد قاسم يک مکانيک بود و محل کارش در منطقه پدري شان رودهن بود. او در مورد کارش احساس مسئوليت مي‌کرد و درستکار بود به طوري که مراجعه‌کنندگان به او از تهران براي تعمير ماشين خود به رودهن مي‌آمدند.

چرا گريه مي‌کني؟
سيد جعفر و سيد قاسم در زماني که سيد داوود و سيد کاظم به شهادت رسيدند در جبهه بودند. لشکر ۲۷ محمد رسول الله صلي الله عليه و اله براي شهدا و همچنين شهيدان سجاديان مجلس گرفته بود و جعفر به شدت گريه مي‌کرد که آقا سيد قاسم رو به او کرد و گفت: چرا گريه مي‌کني؟ براي شهيد که گريه نمي‌کنند، اگر خداي ناکرده اينها تصادف مي‌کردند و از دنيا مي‌رفتند و يا اينکه خداي نا کرده ضد انقلاب بودند و ايشان را مي‌گرفتند، آن وقت چه بايد مي‌کرديم؟ ما بايد خدا را شکر کنيم که اينها راه خودشان را انتخاب کردند و براي دين و نظام اسلامي به شهادت رسيدند. بايد دعاي ما هم اين باشد که به شهادت برسيم.

يوسف گم‌گشته بازآيد
در يک پاتک بسيار سنگين عراق، در تنگه ابوغريب، سيدقاسم که آرپي‌جي زن بود پس از منهدم کردن چند تانک دشمن، توسط يک هلي‌کوپتر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسيد. با اينکه با هم بودند و تنها نبود نتوانستند جنازه‌اش را به عقب بياورند، لذا مسئولين هم به دليل شدت پاتک دشمن اجازه ندادند که براي جمع‌آوري پيکر شهدا بروند. تا اينکه پس از چندين سال، بچه‌هاي تفحص پيکرش را پيدا کرده و بازگرداندند...

گريه نکنيد
زماني که خانواده هيچ خبري از سيد کريم نداشتند، مادر و خواهرشان نگران بودند اما پدرشان هيچ‌وقت سراغي از فرزند خود نمي‌گرفتند يا بي‌تابي و بيقراري نمي‌کرد، بلکه دائم به فکر بچه‌هاي ديگران بودند. در اين ايام سيدقاسم دائم مادر و خواهرش را دلداري مي‌داد و مي‌گفت: شما از حضرت زينب سلام‌الله‌عليها الگو بگيريد و شجاع و نترس باشيد و گريه نکنيد. با اينکه سيد قاسم مي‌دانست سيدکريم شهيد شده از اطلاع دادن به مادر و خواهرش امتناع مي‌کرد...

کلامي از سيدقاسم
... اما گوش به فرمان رهبر عزيزمان باشيد، تا کفر از اين دنيا برکنده شود. مادرم ان شاء‌الله خداوند صبر عظيم بدهد به شما و براي ما ناراحتي نکنيد. درخت اسلام خون مي‌خواهد و اگر به حد کافي خون به اين درخت نرسد اين درخت خشک مي‌شود. به جبهه مي‌رويم که ان‌شاءالله اسلام را زنده کنيم و راه شهدا را زنده کنيم و فرياد رهبر عزيزمان را با دل و جان بپذيريم که حق را از باطل و ظلم را از مظلوم جدا کنيم.

سيد داود

ديدار فرزند
پيش از آنکه سيد داود به جبهه اعزام شود، ازدواج کرده بود. همچنين به دليل اينکه در حين وضع حمل همسرش در جبهه بود، وقتي بچه‌اش به دنيا آمد و دو روزش شد، بچه را به جبهه بردند و در آنجا وي فرزند نورسيده‌اش را ديد. او وقتي براي پدر و مادر و دوستان نامه مي‌نوشت؛ همواره تاکيد مي‌کرد که يار و ياور اسلام باشيد.

کلامي از سيد داوود
آخرين سخن من با امت شهيدپرور، بدانيد که من اولين شهيد نبودم و آخرين آنان نيز نخواهم بود. چرا که تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستيم چرا که: ما زنده به آنيم که آرام نگيريم / موجيم که آسودگي ما عدم ماست...

من حليمه هستم
مادر شهيدان سجاديان و همسر شهيد بزرگوار سيدحمزه سجاديان در ديدار با حضرت امام خامنه اي در تاريخ۱/۳/۱۳۹۰ پيام خود را براي مادران بحريني خواند. با يادآوري مصائب خود در دوران دفاع مقدس به زنان مسلمان منطقه، به خصوص زنان بحريني، آن‌ها را به ايستادگي در مسير خداوند متعال فراخواند. و اين بود آن نامه زيبا و متعالي که برخاسته از يقين قلبي و باور عميق اين شيرزن زينبي بود:

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله علي ما انعم و له‌الشكر علي ما الهم. سپاس و ستايش خداوند را به‌خاطر نعمتهايي كه بخشيد و او را شكر به‌خاطر آنچه كه الهام كرد. سلام بر پيامبر رحمت و دختر گرامي‌شان حضرت فاطمه‌ زهرا سلام‌الله‌عليها، مادر يازده ستاره درخشان آسمان امامت و سلام بر يگانه منجي عالم بشريت حضرت حجت‌بن‌الحسن روحي‌له‌الفداء و عرض سلام به محضر رهبر عزيز و فرزانه.

و سلام بر تو اي خواهر مسلمانم! تويي كه با فرياد مشت‌‌هاي گره كرده ‌ات از مردان دلير و فرزندان رشيدت حمايت مي‌‌كني و حلقه‌‌هاي زنجير ظلم و ستم استكبار و شياطين را يكي پس از ديگري نابود مي‌‌سازي و با ايماني محكم و قدمهايي ثابت تا نابودي شيطان بزرگ پيش مي‌‌روي. آيا مي‌‌داني راهي كه تو اكنون در آن قرار داري چيست و چه قيمتي دارد؟ راه تو راه نور و سعادت و نجات است، راه حريت و آزادگي ا‌ست. راه رسيدن به حيات طيبه است، راه خدا و راه نبوت است و اين بسيار گران ‌بها و با ارزش است.

شنيده‌‌ام شيطان‌صفتان به مسجد و مدرسه و خانه و كاشانه ‌ات يورش مي‌‌برند و وجود پاكتان را به خاك و خون مي‌‌كشند و عزيزانتان را به شهادت مي‌‌رسانند، نگران نباش كه خدا با شماست.
من حليمه هستم. نام من حليمه است. از خانواده‌ من همسرم سيدحمزه و چهار فرزندم سيدكاظم، سيدداوود، سيدكريم و سيدقاسم سجاديان به شهادت رسيده‌اند. هر بار كه خبر شهادت فرزندانم را مي‌‌آوردند در حالي كه اشك شوق بر چهره ‌ام بود و رو مي‌‌پوشاندم تا مبادا دشمن شاد شود، دلم آرام بود و خوشحال بودم از اينكه خداوند متعال شهادت را نصيب خانواده ‌ام نمود و هرگز فراموش نمي‌‌كنم آن روزي كه خبر شهادت همسرم را به من دادند، وجودم پر از حسرت و اندوه شد، چرا كه از قافله عشق جا ماندم.




* یالثارات الحسین(ع)
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار