شهدای ایران shohadayeiran.com

شبی با زن و بچه ام برای تفریح بیرون آمدیم. کناری بر روی چمن نشستیم. شب جمعه بود. من به عشق وطن، رادیوی ایران را گرفتم تا ببینم چه خبر است. دعای کمیل بود و شما داشتید این طور می گفتید: ...
به گزارش شهدای ایران ، استاد شیخ حسین انصاریان در یکی از خاطرات خود اینگونه نقل می کند:

ظهر یکی از روزهای ماه رمضان (سال 1360 یا 1361) مشغول سخنرانی بودم که مردی با لباس شیک و کیف سامسونت وارد مجلس شد و خیره خیره به من نگاه کرد.

خیال کردم فردی خارجی است که از اینجا رد می شده، جمعیت را دیده، آمده تا ببیند چه خبر است. بعد از منبر پیش من آمد و شروع کرد به گریه کردن. گفت: « حاج آقا، این دعای کمیل که از رادیو پخش می شود، با صدای شماست؟» گفتم: «گاهی دعای کمیل من پخش می شود» گفت: «از اینجا رد می شدم، از لحن صدایتان فهمیدم که آن دعای کمیلی که شنیده ام، از شما بوده است»؛ توضیح داد: «از طرف بانک مرکزی شاهنشاهی، مأمور به خارج بودم و بعد از انقلاب قصد نداشتم به ایران بیایم. وقت بازنشستگی ام نیز نزدیک بود. شبی با زن و بچه ام برای تفریح بیرون آمدیم. کناری بر روی چمن نشستیم. شب جمعه بود. من به عشق وطن، رادیوی ایران را گرفتم تا ببینم چه خبر است. دعای کمیل بود و شما داشتید این طور می گفتید: «خدایا اگر نمی خواستی ما را ببخشی، پس چرا امشب به ما توفیق دادی دور هم جمع شویم و دعای کمیل بخوانیم. خدایا، از این که ما را جمع کردی و وادار نمودی این دعا را بخوانیم و گریه و زاری کنیم، معلوم می شود که می خواهی ما را ببخشی» من همانجا نوار گذاشتم و بقیۀ دعا را ضبط کردم ... چهار ماه تمام خوراک من و زن و بچه ام شده بود همان نصفۀ دعای کمیل شما. بالاخره زندگی را جمع و جور کردیم و به ایران آمدیم. در این مدت خیلی سراغ شما را گرفته ام تا این که امروز به طور اتفاقی به زیارت شما نایل شدم».



*پایگاه اطلاع رسانی استاد انصاریان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار