شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۴۵۰۸
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۶
بزرگداشت سالروز بازگشت آزادگان
خدیجه میرشکار می‌گوید: «رضا» آن کودک مهربان اصفهانی بود که وقتی در بهداری بستری بودم، میوه‌ای را که عراقی‌ها به او می‌دادند، به من هدیه می‌کرد.
به گزارش پایگاه خبری شهدای ایران، به نقل از فارس،اسارت فقط برای مردان نبود، زنان شیردلی هم زینب‌وار دوره‌های اسارت را گذراندند و پاس می‌داریم این همه صبر و استقامت آنها را که در مقابل صدامی‌ها ایستادند؛ «خدیجه میرشکار» یکی از آزادگان زن در دوران دفاع مقدس است که بخشی از خاطره او را از اسارت در ادامه می‌خوانیم.

                                                        ***

برخلاف تمام مقررات خشک و تنگناهایی که عراقی‌ها پیش روی‌مان قرار داده بودند، کلاس‌های آموزش و تفسیر قرآن و کارهای دستی از جمله گلدوزی را که در اردوگاه قبلی داشتیم، از نو آغاز کردیم و برای جلوگیری از مزاحمت عراقی‌ها، در هر جلسه خواهری پشت پنجره نگهبانی می‌داد.

برادران این اردوگاه نیز دارای یک شبکه قوی خبری بودند و اغلب هنگام تقسیم غذا و یا رفتن به بهداری ما را در جریان اتفاقاتی که در ایران و محیط اردوگاه می‌گذشت، قرار می‌دادند. وقتی سر و کله مأمورین صلیب سرخ در اردوگاه پیدا شد، از آنها خواستم نسبت به آزادی من و بقیه اسرای زن اردوگاه اقدام کنند ولی آنها تصمیم‌گیری را به عهده رژیم عراق گذاشتند و در توجیه این امر، خود را تنها، نامه‌رسان معرفی می‌کردند.

روزهای رمادیه به مراتب سخت‌تر از موصل می‌گذشت؛ فضای بسته، سوءتغذیه، نبودن بهداشت و امکانات رفاهی و بدتر از آن  90 روز حبس، در یک اتاق عرصه را بر ما تنگ می‌کرد.

گاه با خواهران، خاطرات اردوگاه موصل را مرور می‌کردیم و یاد برادران ایثارگری را زنده می‌کردیم که در برابر گرگ‌صفتان بعثی سپر ما بودند. با آنکه در بین آنها کسانی بودند که از درجه بالای نظامی برخوردار بودند، داوطلبانه لباس بیماران و مجروحین را می‌شستند و پیرمردها را حمام می‌کردند.

یاد سربازی که طینت پاک خود را به نظام بعث کافر نفروخته بودند و هر کاری که می‌توانستند برای اسرا انجام می‌دادند تا آنجا که سربازی به نام محمد می‌گفت: مادرم شیرش را حرامم می‌کند، اگر یکی از اسرا کاری داشته باشد و من در حل مشکل او تلاش نکنم.

زینت‌بخش خاطراتمان، «رضا» آن کودک مهربان اصفهانی بود که وقتی در بهداری بستری بودم، میوه‌ای را که عراقی‌ها به او می‌دادند، به من هدیه می‌کرد و نخستین لبخند واقعی را تا آن روز در اسارت، او بر لب‌ها نشاند، آن وقتی که در آسایشگاه به خواب رفته بود و عراقی‌ها موقع آمارگیری وقتی او را غایب دیدند، همه جای اردوگاه و حتی بشکه‌های آب را جستجو کردند و بالاخره او را زیر پتویی که به خواب رفته بود، یافتند. حتی سربازان عراقی هم به این پیشامد می‌خندیدند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار