شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران:بارها و بارها ادعا شده که فیلم‌های ایرانی شرکت‌کننده در جشنواره‌های خارجی، تنها سفیران فرهنگی مردم و انقلاب ایران هستند! و به خاطر همین فیلم‌هاست که خارجی‌ها ورای تبلیغات رسانه‌های مغرض و وابسته آن سوی آب‌ها، نگاه مثبتی نسبت به مردم ایران پیدا می‌کنند! اما به نظر می‌آید این ادعا جز یک شوخی لوس و تکراری نیست مانند آنکه ادعا شده جشنواره فیلم فجر، تنها مراسم و جشن قابل ذکر در ایام مبارک دهه فجر به شمار می‌رود!
چگونه چنین ادعایی می‌توان داشت در حالی که حال و هوای این روزهای کشور (در رادیو و تلویزیون و مدارس و ادارات و نشریات و...) یادآوری خاطرات روزهای انقلاب و دهه فجر است، اما جشنواره‌ای که به نام مبارک فجر انقلاب اسلامی متبرک است، هیچ نشان و حتی بویی از این فجر انقلاب ندارد.
آیا در فیلم‌هایی که اینک در جشنواره فیلم فجر شاهدیم و تقریبا بخش اعظم بضاعت محتوایی این سینما را نشان داده و چندی دیگر هم در جشنواره‌های ریز و درشت خارجی حضور پیدا می‌کنند، می‌توان سفیران فرهنگی مردم ایران را یافت؟! فیلم‌هایی که این مردم را متاسفانه اغلب افرادی سرخورده و مایوس و عصبی و پرخاشگر و خیانت پیشه و شارلاتان و خودخواه و پول‌پرست و خلافکار؛ و ایران را جامعه‌ای بدبخت و فلاکت‌زده و مملو از نابسامانی‌ها و نابهنجاری‌های رفتاری و اجتماعی نشان می‌دهد. آیا این واقعیت جامعه و مردم ایران است؟! آیا اهالی دیگر کشورها و سرزمین‌ها بایستی از ملت ایران چنین تصویری داشته باشند؟! آیا این همان تصویر امیدوارانه‌ای است که ریاست سازمان سینمایی وعده می‌داد؟
بی‌مناسبت نیست شاهد از دیگران بیاوریم تا خدای ناکرده به غرض‌ورزی و سیاه‌نمایی متهم نشویم:
چندی پیش یکی از نویسندگان BBC در تفسیری از سینمای ایران نوشت:
«... اگر سینمای هر کشور را آینه روحیه ملت‌اش بدانیم، آن وقت باید گفت چیزهایی که این روزها فیلم‌های ایرانی به ما می‌گویند نه تنها امیدوارکننده نیست، بلکه بسیار نگران‌کننده می‌نماید. فیلم‌های ایرانی... آثاری شده‌اند مملو از پرخاش و خشونت، هیستری و دیگرستیزی و رسوخ نابسامانی در تمام وجوه زندگی. ایرانی که در این فیلم‌ها می‌بینیم ایرانی است که در آن خشت روی خشت بند نمی‌شود و به هیچ‌چیز و هیچ کس نمی‌توان اعتماد کرد. ...».
ولی حتی این نویسنده «بی‌بی‌سی»نشین هم علی‌رغم تمامی تبلیغات سرسام‌آور و غرض‌ورزانه رسانه‌های غرب از جمله خود همین BBC علیه مردم ایران و انقلاب و نظام اسلامی، اوضاع ایران را آن گونه که فیلم‌های سینمای ایران نشان می‌دهند، سیاه و نابسامان نمی‌بیند. او اضافه می‌کند:
«... با این وجود، صحنه زندگی اجتماعی ایران با تمام تنگناهای نفس‌گیرش هنوز از جنب‌و‌جوش همیشگی برخوردار است و مثل همیشه خوشی‌ها در کنار ناخوشی‌ها حضور دارند. پس چطور می‌شود که سینمای ایران چنین به سیم آخر زده و در ناامیدی محض غوطه خورده است...»!
این برای نخستین بار نبود که یک رسانه خارجی، برداشت خودش از آنچه این سینما به مخاطب آن سوی مرزها نشان می‌دهد را با این تعابیر تکان‌دهنده ابراز کرد. این آش آن‌قدر شور شده که در زمستان 1393 و پس از برگزاری سی‌و‌سومین جشنواره فیلم فجر نیز منتقد نشریه گاردین قلم به انتقاد از فیلم‌های ایرانی نمایش داده شده در جشنواره فوق گشود و نوشت:
«... طلاق، سقط جنین، خیانت، تجمل‌گرایی اصلی‌ترین تم جشنواره فیلم فجر امسال را تشکیل دادند و می‌توان گفت فیلم‌های امسال از ضعیف‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر به حساب می‌آیند...»

تصاویر متحرکی که شروع نمی‌شوند و پایان نمی‌پذیرند!
اما مشکلات آنچه در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده، تنها این گونه نمایش آدم‌ها و جامعه‌ای انتزاعی و محدود و بی‌هویت نیست، بلکه اساسا آنچه تحت عنوان «فیلم» به خورد مخاطب داده شده و می‌شود، اغلب از کمترین استانداردهای ساختارهای سینمایی بی‌بهره به نظر می‌رسد.
1- در فیلم «سوفی و دیوانه» هم برگرفته از برخی فیلم‌های پرگوی «ریچارد لینک لیتر» مانند «قبل از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب»، شاهد دقایق طولانی پیاده‌روی مردی که می‌خواهد خودکشی کند با دختری که ناگهان مانند اجل معلق سر وقتش رسید، هستیم و بالاخره مشخص نمی‌شود چرا بایستی 90 دقیقه همراه این دو نفر در یکی دو سه لوکیشن بچرخیم و لاطائلات و خزعبلات بی‌سر و ته آنها را بشنویم بدون آنکه قصه‌ای روایت شود یا اتفاقی بیفتد و یا داستانی اساسا شروع شود! متاسفانه فیلمساز از آثار «لینک لیتر»، تنها پرگویی بعضی شخصیت‌هایش را گرفته و نتوانسته دریابد که آن پرگویی‌ها در خدمت تعارضات فکری و روحی دو کاراکتر قرار داشته و از دل این تعارضات، ماجرایی شکل می‌گیرد که لحظه به لحظه می‌تواند تماشاگر را با خود همراه سازد.
2- در فیلم «آذر» بازهم حکایت نخ‌نما شده قتل ناخواسته و قصاص آن هم در میان اعضای یک خانواده است که حالا ماجرای موتور سواری یک زن (که از قضا تهیه‌کننده فیلم نیز هست!) نیز بدان اضافه شده است. زنی که چه در آسایش و راحتی و چه در سختی و رنج و لحظات درگیری با عموی همسر خود و حتی زمانی که شوهرش در گیر قتلی ناخواسته شده و عن‌قریب اعدام می‌شود و او برای رضایت گرفتن به سراغ اولیاء دم می‌رود، با یک نوع آرایش تند و غلیظ (البته بدون هیچ‌گونه کارکرد دراماتیک) ظاهر شده و با یک بازی تخت و بدون انعطاف گویا تنها سعی داشته که هژمونی تهیه‌کنندگی‌اش را بر فیلمساز جوان نگون بخت ثابت نماید! اداهای شبه‌فمینستی این به اصطلاح تهیه‌کننده (که دوران کارگردانی‌اش را هم گویی با تک‌ماده گذارند!) چه در فیلم و چه در جلسه مطبوعاتی به خوبی بیانگر آن است که فیلمش از هرگونه نشانه «سینما» خالی است!
3- در فیلم «سارا و آیدا» ماجرا ظاهرا از به  زندان افتادن مادر خانواده به خاطر صدور چک بی‌محل شروع می‌شود. چکی که نمی‌دانیم برای چه موردی کشیده شده، فقط می‌شنویم گرفتاری مادر به نوعی در ارتباط با شخصی به نام میثاق که گویا پسرش بوده، اتفاق افتاده است. شخصی که تا پایان هم متوجه نمی‌شویم چه کسی بوده و چه ارتباطی با این داستان پیدا می‌کند. ماجرا پر است از آدم‌های بی‌هویت و بی‌شناسنامه که از ناکجا آباد می‌آیند و در ناکجاآبادی دیگر غیب می‌شوند بدون آنکه در قضیه تاثیری داشته باشند و در میانه این رفت‌و آمدها و فضایی مملو از کلیشه و شعار، ریتم و کشش به کلی از فیلم رخت بربسته و تماشاگر را در تکرار و کسالتی پایان‌ناپذیر فرو می‌برد. معلوم نیست در سینمایی که فیلمسازش پس از چندین سال سیاه مشق و هدر دادن پول‌های بی‌زبان و تلف کردن وقت مردم، هنوز از «ریتم» به عنوان یکی از اساسی‌ترین محورهای ساختاری سینما سر درنمی آورد، چگونه می‌تواند نام «کارگردان سینما» برخود بگذارد؟!!
4- شاید بتوان نمونه بارز آخر خط این سینما را فیلم «قاتل اهلی» دانست که نتیجه تعارفات و «به به» و «چه چه» کردن‌ها و «استاد استاد» گفتن‌های سالیان سال به فیلمسازی است که همان سال‌های پیش به پایان رسید. اما گویا جماعتی همواره سعی داشتند مثل شبحی او را روی اسبش نگاه دارند! اینک در آخرین اثر این به اصطلاح فیلمساز، حدود 120 دقیقه به گونه‌ای سرسام‌آور حرف‌های بی‌ربط و شعر و شعاری و در واقع مونولوگ‌های بی‌سرو ته می‌شنویم. هرکس برای خود حرف می‌زند و از زمین و زمان، آسمان و ریسمان را به یکدیگر می‌بافد. از رانت‌خواری و اختلاس گرفته تا کنسرت و دکل نفتی و پدر و مادر و رفیق نارفیق و.... همه اینها به علاوه آوازهای اعصاب خردکن پولاد کیمیایی، تماشاگران سالن میلاد را واداشت تا یک‌سوم پایانی فیلم را تحمل نکرده و آن را با تکه‌پرانی و مضحکه و کف و سوت سپری کنند.
اما نکته کلیدی فیلم ارتباط ماهی «اوزون برون» با کنسرت موسیقی بود که در یکی از دیالوگ‌های مثلا اساسی آن بیان شد! حالا شما خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل! هرچقدر که «اوزون برون» به «کنسرت» ربط دارد، «قاتل اهلی» را هم می‌توان به «سینما» مرتبط دانست!

*سعید مستغاثی
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار