شهدای ایران shohadayeiran.com

قصد داشتم پدرم را از روزگار فلاکت باری که برایمان درست کرده بود نجات بدهم اما خودم درگیر ماجراهایی شدم که نه تنها نتوانستم کمکی به خانواده ام بکنم بلکه آینده و جوانی ام را تباه کردم و حالا باید بهترین دوران زندگی ام را در زندان سپری کنم...
شهدای ایران:پسر نوجوانی که تازه پا به سن 18 سالگی گذاشته بود در حالی که سردی دستبندهای قانون را باور نداشت و متعجب به ماموران می نگریست وارد بازداشتگاه آگاهی شد و پس از تشریح ماجرای سرقت هایش در حضور سروان همتی (افسر پرونده) درباره چگونگی زورگیری هایش گفت: پدرم کارگر ساختمانی بود و بیشتر درآمدش را صرف خرید مواد مخدر می کرد. من و خواهر و برادر کوچک ترم همیشه در مضیقه زندگی می کردیم. البته مادرم هیچ گاه نمی توانست اعتراضی نسبت به کارهای خلاف پدرم بکند چرا که او با فحاشی و کتک کاری پاسخ مادرم را می داد. پدرم آن قدر پرخاشگر بود که حتی زمانی نان خوردن هم در منزل نداشتیم ولی جرأت نمی کردیم چیزی از پدرم بخواهیم و این گونه روزگارمان با بدبختی می گذشت. در آن زمان به فکر انتقام از کسی افتادم که پدرم را معتاد کرده و به این روز سیاه انداخته بود. با خودم گفتم حتما باید آن فرد کثیف و لاابالی را پیدا کنم و بلایی به سرش بیاورم. سال ها به همین ترتیب سپری می شد و ما همچنان در بیچارگی و ذلت زندگی می کردیم. در یکی از شب ها من و دوستانم در محله زندگی مان نشسته بودیم پدرم را دیدم که از یک موتورسوار مواد خریداری کرد. از دوستانم مشخصات مرد موتورسوار را گرفتم و متوجه شدم که او خرده فروش موادمخدر است و بیشتر معتادان محله از او مواد می خرند. آن جا بود که تصمیم گرفتم موتورسیکلتش را سرقت کنم تا دلم کمی آرام شود. این بود که به همراه چند تن از دوستانم زمان رفت و آمدهای او را تحت نظر گرفتیم یک شب با خرید چند کلاه کشی و اسپری فلفل در کوچه به کمین نشستیم و سد راهش شدیم. آن شب موتورسیکلت او را زورگیری و در خانه یکی از دوستانم پنهان کردیم. در این میان یکی از دوستانم که سابقه دار بود با طرح نقشه ای ما را به زورگیری از افراد کم سن و سال در محله های خلوت تشویق کرد.
یک شب سوار بر موتورسیکلت مسروقه با 2 تن از دوستانم در محله ای خلوت فردی را شناسایی کردیم ودوستانم با چاقو و اسپری به سراغش رفتند وکیف و گوشی که به همراه داشت را زورگیری و فرار کردیم.
از آن روز به بعد با فروش اموال سرقتی در محله شهید باهنر به تفریح و خوشگذرانی می پرداختیم در حالی که من هدفم را فراموش کرده بودم و با یک تصمیم اشتباه وارد ماجراهای خطرناک شدم. تا این که یک شب از نوجوانی با همین شگرد زورگیری کردیم اما یکی از عابران که شاهد سرقت بود در طی تماس با پلیس 110 مشخصات ما را گزارش داده بود که خیلی سریع راه های منطقه را بسته دیدیم ما در حال فرار بودیم که ماموران به سمت ما تیراندازی کردند. در پی واژگونی موتورسیکلت یکی از همدستانم دستگیر شد و من موفق به فرار از چنگ ماموران شدم. سپس این موضوع را برای پدرم بازگو کردم و او مرا به شهرستان نزد یکی از بستگانم فرستاد. مدتی را در آن جا ماندم. پس از این که ماموران به سراغم در منزل نرفته بودند فکر کردم دوستانم مرا لو نداده اند و اوضاع آرام شده است. به همین دلیل به خانه برگشتم اما سپیده دم ماموران را بالای سرم در رختخواب دیدم و...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی

*خراسان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار