شهدای ایران shohadayeiran.com

«حمید سبزواری» پیش، حین و بعد از آن روزها انقلابی ماند؛ آن هم در روزگاری که بسیاری از انقلابی‌های دو آتشه خیلی زود تنورشان سرد شد و رفیق نیمه راه شدند و مار در آستین.
شهدای ایران: 12 بهمن 57. گروه نوجوانی رو به جمعیت ایستاده‌اند و سرودی را می‌خوانند. امام با چهره گیرا و کاریزمای ذاتی‌اش به آنها گوش می‌دهد. سرودی که از ساخته‌های سیدحمید شاهنگیان است و شعر آن چند ماه قبل از پیروزی انقلاب سروده شده. سرودی که خطاب به شهداست و در بهشت زهرا خوانده می‌شود. متن سرود را جوانی نوشته که قرار است سال‌ها بعد «شناسنامه شعر انقلاب» لقب گیرد. آن سرود قرار است بخشی از تاریخ انقلاب شود؛ مثل شاعرش که بعدها او را «پدر شعر انقلاب» می‌خوانند. سالها بعد همه آن سرود را با شاعرش بیاد خواهند آورد؛ با حمید سبزواری: «برخیزید برخیزید برخیزید/ برخیزید ای شهیدان راه خدا/ برخیزید رهبر آمد کنون در کنارتان/ تا سازد، غرقه در بوسه خاک مزارتان/ تا گیرد، خون بهای شهیدان ز اهرمن/ باز آمد، رهبر ما پی یاری وطن/ برخیزید برخیزید...»
 
 
 
نامش «حسین آقاممتحنی» بود؛ متولد سبزوار؛ شهر سربداران. جنون شاعری را از پدرش عبدالوهاب و پدربزرگش محمدصادق به ارث برده بود. فرزند خلف سبزوار از 14 سالگی شعر می‌نوشت؛ در دفتری که نامش را «فریادنامه» گذاشته بود. می‌گویند شعرهای توی کتاب‌ها را برای خودش و همکلاسی‌ها به طور آهنگین زمزمه می‌کرده. پدرش که مثل رودکی نابینا شده بود در ایام ماه محرم یکی از سالهای کودکی حمید جریان شهادت حضرت علی اصغر را برای پسرش تعریف می‌کند. پسر ناخودآگاه و خودجوش برای این ماجرا شعری می‌سراید. پدر آن را اصلاح می‌کند تا شعر گفتن تقدیر فرزندش شود؛ تقدیر حسین آقا ممتحنی؛ تقدیر حمید سبزواری.

هنرمندان شامه تیزی دارند. آنها جلوتر از مردمشان از اتفاق‌ها و انقلاب‌ها با خبر می‌شوند. این میان اما حمید سبزواری سرامد است. او چند ماه پیش از انقلاب برای شهدا و امام شعرهایی سروده بود. درکش از انقلاب منحصر در روزهای پر شور بهمن 57 نبود. او پیش، حین و بعد از آن روزها انقلابی ماند. آن هم در روزگاری که بسیاری از انقلابی‌های دو آتشه خیلی زود تنورشان سرد شد و رفیق نیمه راه شدند و مار در آستین. خیلی‌ها سال‌ها بعد به انقلاب پشت کردند تا عده‌ای سرخوشانه بگویند دیدید انقلاب فرزندان خودش را بلعید! اما حمید سبزواری مثال نقض این تحلیل‌های پوشالی شد. خط بطلانی بر این کلیشه‌های خودساخته. او نزدیک به یک قرن زیست و رسم انقلابی‌گری را به همه یاد داد. در ستایش او همین بس که امام تحسینش کرده. آن هم با شنیدن ترانه «ای مجاهد شهید مطهر» که در رثای آیت‌الله مطهری سروده شد. امام گفته بود: «انقلاب ما امروز به چنین سرودها و موسیقی‌هایی نیازمند است.»

 
«_ آقا حمید، چرا کار‌های‌تان را چاپ نمی‌کنید؟
 
_ حاج آقا، منتظر مقدمه‌‌ شما بر کتابم هستم!
 
_من برای هیچ کس این کار را نکرده‌ام، ولی برای شما این کار را انجام خواهم داد».
 
کمی بعد حاصل این گفت‌و‌گوی صمیمی می‌شود دو کتاب «سرود درد» و «سرود سپیده». با مقدمه‌ای دو صفحه‌ای از رهبر انقلاب: «زبان فاخر در شعر حمید، با مضمون انقلابی و مکتبی، آمیزه‌ای مطلوب و ارزنده پدید آورده و مجموعه شعر او در دیوان معاصر فارسی، فصل رغبت‌انگیز و شایسته‌ای گشوده است.» هر آدم منصفی تصدیق می‌کند که این تحسین‌ها را یک رهبر سیاسی نگفته. صرف یک سپاسگزاری و تعارف کلیشه‌ای نیست. بلکه تحلیل فنی یک کارشناس تمام عیار شعر و ادبیات است. یک منتقد ادبی. به اینها اضافه کنید این چند جمله را هم: «آقای حمید هم قریحه خوبی دارند، هم مضمون‌ساز هستند. مسلط بر لفظ با گستره میدان واژگانی. متنوع در شعر با غزل، قصیده‌، تصنیف و ترانه‌های گوناگون. رتبه‌ای بالا در شعر معاصر ما. نقطه مقابل جریان روشنفکری هنری. جریانی که از معارضین و مزاحمین انقلاب حمایت کرد. عده‌ای در کوچه و خیابان مردم را کشتند، کاسب را کشتند، روحانی را کشتند، دانشجو و رهگذر را کشتند. جریان روشنفکری حمایت کرد. در چنین شرایطی آقای حمید سبزواری در میدان بود. با همه وجود. هر کار در حوزه گفتن و سرودن توانست انجام داد. این مهم است.»

 
سال‌ها قبل هدیه‌ای گرفتم از رفیقی قدیمی. او که می‌دانست من به شعر و شاعری دلبسته‌ام کتاب «سرود سپیده» سبزواری را برایم آورده بود. این یعنی «پدر شعر انقلاب» اعتبارش را از پروپاگاندای دولت کسب نکرده. یعنی هنوز بعد این همه سال هستند کسانی که اشعارش را بهم هدیه می‌دهند. او هنوز زنده است و جاری؛ مثل شعرهایش که فراموش نخواهند شد. حالا اما، کارمند نمونه کشور در دهه هفتاد، پای ثابت دیدار سالانه شاعران با رهبر، در ماه رمضان از میان ما رفته؛ در 92 سالگی. با عمری نزدیک به یک قرن، آن هم تنها چند روز مانده به شب‌نشینی شاعران در بیت. امسال اما حمید سبزواری نیست تا آقا به احترام‌شان تمام قد بلند شوند، تا بغل‌شان کنند، تا به او بگویند در 90 سالگی چه طبع جوانی دارید. لابد چند روز دیگر که دیدار شاعران با رهبر برگزار شود، قرآن که خوانده شود، علیرضا قزوه به صندلی خالی حمید سبزواری نگاه می‌کند و می‌خواند: کیست امشب حلقه بر در میزند؟/ هیچکس را من ندارم انتظار؟/ پیک غم پیغام مرگ آورده است/ تا چه می‌خواهد ز جان بی قرار! تازه آن وقت است که جای خالیش را حس می‌کنیم. تازه آن وقت است که می‌فهمیم کی از بین‌مان رفته!
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار