شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۱۸۱۶۲
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۱:۴۰
فاطمه طالقانی، کودک سه ساله ای که منافقین او را در خوزستان به آتش کشیدند و این مادر فاطمه است که از منافقین می خواهد دلیل سوزاندن فرزندنش را پاسخ دهند.
شهدای ایران:فاطمه در تیرماه 57 در اصفهان متولد شد و در روز9 تیر60 در سن سه سالگی در یک واقعه آتش سوزی توسط گروهک تروریستی به شهادت رسید.


آتش کشیدن کودک 3 ساله توسط منافقین!+عکس

با مادراین کودک شهیده به گفت وگو نشستیم و او از خاطرات خود را با ایرنا چنین گفت: جنایات منافقین تمامی ندارد کوچک و بزرگ نمی شناسد؛ فاطمه تنها سه سال سن داشت سه سال! با این جنایت نام فاطمه در تاریخ ثبت شد.
جریان شهادت فاطمه تکمیل کننده جنایت منافقین در بمب گذاری درحزب جمهوری بود. این گروهک تروریستی در آن سال نه تنها شماری از مسئولان کشورمان را به شهادت رساندند بلکه از یک طفل سه ساله هم نگذشتند و به وحشیانه ترین شکل او را از میان برداشتند.
این کار منافقین سندی است برجانی بودنشان و با هیچ معیاری نمی توان آنها را از فهرست گروهک های تروریستی حذف کرد. لازم نیست بگوییم منافقین انسانهای بدی هستند. اعمالشان بخوبی نشان دهنده طینت آنهاست.
منافقین باید پاسخ بگویند که یک کودک سه ساله چه جرمی مرتکب شده بود که باید این طور به شهادت می رسید؟ آن ها هیچ توجیهی ندارند و نمی توانند به این آیه پاسخ بگویند که «بای ذنب قتلت»؟
فاطمه این فرزند خردسال با وجود سن وسال کمی که داشت خیلی باهوش بود و روح بزرگی داشت.
در سال 56 همسرم که پیرو خط امام خمینی(ره) بود به شدت پیگیر مسائل بود. او در سطح دانشگاه به روشنگری میان دانشجویان می پرداخت؛ فعالیت ها و روشنگری های همسرم در دانشگاه باعث شد تا گارد دانشگاه نسبت به هردوی ما که آن زمان دانشجوی آن دانشگاه بودیم حساس شوند و ما را دستگیر کنند. البته من تنها 30 ساعت در زندان بودم اما او مدت زیادی در زندان ماند.
معتقد بودم همسرم در راه خدا جهاد کرده وزمانی که او در زندان است خدا حمایتم می کند. فاطمه را که باردار بودم، همسرم همچنان در زندان ساواک بود و من تنهایی در تظاهرات علیه رژیم شرکت می کردم.
در طول آن دوران چندین بار قرآن را ختم کردم و چله زیارت عاشورا و یاسین برداشتم.
اعتقاد داشتم فرزندم باید خوب و صالح باشد چنین هم شد. نام فاطمه طالقانی در تاریخ ثبت شد.
همسرم که از زندان آزاد شد. با همان روحیه انقلابی فعالیت هایش را دوباره آغاز کرد و این فعالیت ها بعد از پیروزی انقلاب بیش از پیش افزایش یافت. پس از مدتی او مسئول کمیته فرهنگی جهاد سازندگی ماهشهر شد.
مادر این کودک شهیده؛ روز شهادت فاطمه را اینطور توصیف کرد: آن شب به محل اسکانمان که در کانتینر فرهنگی جهاد سازندگی بود؛ بازگشتیم. خسته بودیم وقتی برای خواب آماده شدیم به فاطمه گفتم بسم الله بگو و بخواب.» قبول کرد. بعد از گفتن بسم الله بلافاصله به خواندن سوره توحید مشغول شد. دوباره گفتم فقط بسم الله بگو و بخواب؛ اما این بار هم سوره توحید را خواند و خوابید.
نصف شب احساس کردم کسی روی قفل در با چراغ قوه نور انداخته است. خواستم همسرم را بیدار کنم که متوجه رفتنش شدم.
اذان صبح بود. همراه همسرم برای اقامه نماز به مسجد رفتیم. بعد ازاتمام نماز سر و صدای زیادی به گوش رسید. وقتی از مسجد خارج شدیم مشاهده کردیم که کانتینرمان در شعله های آتش می سوزد و حال آنکه فاطمه، پاره تن من در کانتینر خواب بود. خودمان را به آنجا رساندیم. توان انجام هیچ کاری نداشتم. میان جمعیت نشستم. همسرم شوکه شده بود و فقط به شعله ها نگاه می کرد. به او گفتم: اگر مردم ایستاده اند و نگاه می کنند بخاطر این است که فرزندشان در آتش نیست!
انگار شوهرم تازه متوجه شده بود! به سمت کانتینر دوید اما مردم اجازه نمی دادند وارد آن شود. شعله های آتش تا ارتفاع 6 متری زبانه می کشید. کانتینر می سوخت و فاطمه هم آنجا درآتش می سوخت .
به شعله ها خیره شده بودم احساس می کردم دیگر همه چیز تمام شده و درهای دنیا به رویم بسته شده است. همانطور که نشسته بودم نسیمی آرام صورتم را نوازش کرد. نگاهم به درختانی افتاد که در باد به آرامی تکان می خوردند و کم کم صدای پرنده ها هم به گوش رسید.
زندگی در جریان بود! تمام موجودات دنیا مشغول بودند. فقط فاطمه من بود که از ما جدا شده بود!«انا لله و انا الیه راجعون» فاطمه از آن خدا بود و به سوی او نیز بازگشت. دلم آرام شد؛ آرام آرام. دیگر بی تابی نمی کردم.
مردم فکر می کردند دچار شوک شده ام چون به هرحال پاره جگرم سوخته بود اما این حادثه برای من عنایت الهی بود. پس از اینکه آتش خاموش شد و پیکر سوخته فاطمه را از کانتینر خارج کردند. اجازه ندادند او را ببینم؛ بعدها همسرم گفت: «آنقدر پیکر فاطمه داغ بود که هر چه پارچه سفید رویش می انداختند می سوخت و سیاه می شد!» پیکر فاطمه در ماهشهر روی دست مردم تشییع شد. پیکر فاطمه را به اصفهان منتقل و آنجا دفن کردیم.
پس از این حادثه دیگر توان بازگشت به ماهشهر را نداشتم. خاطرات فاطمه درآن شهر بیشتر برایم زنده می شد؛ اما همسرم بسیار صبورانه تر با این موضوع برخورد کرد.
به آتش کشیده شدن یک دختر سه ساله در خواب توسط منافقین نه تنها به جگر من که به دل مردم هم آتش زده بود. خودم شنیدم مرد میانسالی شعار می داد: «حسین، حسین،آتش زدن به خیمه ها.»
هیچگاه صدای فاطمه را از یاد نخواهم برد هنگامی که با لحن بچگانه اش شعار می داد:« اگر از آسمان گلوله بارد، اگر از نوک شمشیر خون ببارد، نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است.»

*ایرنا
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
علیزاده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۴۱ - ۱۳۹۵/۰۲/۲۶
0
0
علت آتش زدن این طفل معصوم وصدهاوشایدهزاران انسان بیگناه راشایدفائضه هاشمی همانکسیکه ازصدقه سراین ملت به موقعیت دلخواه خودرسیده بداندچراکه ایشان سینه چاک این جنایتکاران هست وآنهاراانسانهای شریف؟!!!میداند
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار