شهدای ایران shohadayeiran.com

زمانی که در آغوش من به خواب می‌رفتی می‌گفتم آسمان لحظه‌ای خاموش شو زیرا فرزند من به خواب رفته.
به گزارش شهدای ایران، آنچه پیش روی دارید،نامه ای است از داریوش اسدزاده هنرمند پیش کسوت سینما وتلویزیون خطاب به فرزندش که سالها اورا ندیده است.اسدزاده به لحاظ عمومیت مضامین این نامه،آن را در اختیار «نسیم آنلاین» قرارداد.

 

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

 چراغ دانش اندر دل بر افروخت

در زمان‌های دورا دور آوای غم‌آلودت را می‌شنیدم که از فرط ناراحتی اشک‌ریزان شکایت می‌کردی، نوازشت می‌دادم و با لطیفه‌های شیرین، گریستن را به مرور فراموش و نشاطی فراوان حاصل می‌شد.

چه زیباست عشق پدر و فرزند. لعنت خدا بر او باد که باعث شد با زمزمه‌های پلیدش بین ما جدایی افکند. اکنون که دوران گذشته را مجسم می‌کنم بی‌اختیار اشک از دیده فرو می‌ریزم.

آیا او رنج‌های گذشته را که بر من وارد آورده چگونه پاسخ خواهد داد.

هنوز به یاد آن روزگاران و لحظات شیرین به سر می‌برم و در انتظارت هستم.

دیروز و امروز راه درازیست، دیروز پدری با احساس و مهربان و امروز شبحی بیش نیستم. زمانی که در آغوش من به خواب می‌رفتی می‌گفتم آسمان لحظه‌ای خاموش شو زیرا فرزند من به خواب رفته.

راستی زندگی چیست؟ و‌هم و خیال زندگی چیست؟ رؤیا و هذیان و مرگ است؟

هر سعادتی ناچیز است زیرا زندگی خود رؤیایی ناچیز بیش نیست و زودگذر.

پسرم در نود و سومین سال زندگی‌ام همیشه به یاد تو مهربانیت و ذرات وجود خود را در عشق تو سپری می‌کنم و با افکار گوناگون و تصورات به فکر آینده تو هستم.

خدا نگهدار و پشت و پناهت باشد.

می‌خندم و می‌گریم دیوانه چنین باشد

 می‌سوزم و می‌سازم پروانه چنین باشد

پدر فراموش شده‌ات

داریوش اسدزاده

10/1/95

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار